1 کار در دیر به غیر از جستن آن ماه نیست کش ز اهل خانقه جستم یکی آگاه نیست
2 یک قدح خوردم که شد دود از دماغم سوی چرخ چرخ گو خون خور ازین معنی که دود آه نیست
3 هر سفال کهنه در دیر مغان شد جام جم زانکه آنجا هیچ فرقی در گدا و شاه نیست
4 دوخت از گل میخ انجم پای گردون شام هجر کش تحرک سوی صبح وصل آن دلخواه نیست
1 کی به چشم آرم لباس و مسند شاهانه را من که خواهم دلق فقر و گوشه میخانه را
2 طایر فرخنده عیش است رام نقل و می از پی صیدی چنین میریزم آب و دانه را
3 بهر ما دریا کشان باید که سازد می فروش از تغارش جام را وز خم می پیمانه را
4 خویش را کشتم چو می کردی علاجم ای حکیم هر که را باشد خرد چون می دهد دیوانه را
1 در دهر هر که دامن پیر مغان گرفت بهر نجات دامن او می توان گرفت
2 نبود دگر ز خفت دور فلک غمش آن کاو به کوی میکده رطل گران گرفت
3 دل داشتم نگه ز وی اما به عشوه ای دانم گرفت لیک ندانم چسان گرفت
4 آنک او متاع هر دو جهان داد وصل یافت گفتن توان که در ثمین رایگان گرفت
1 ز عشق هست به دل بار صد هزار مرا هنوز شکر بود صدهزار بار مرا
2 گرم بود می گلگون ز ساقی گلرخ به حور و کوثرت ای پارسا چه کار مرا؟
3 به بوسه ای که دهی و کشی منه منت چه منتم ز تو چون گشت انتظار مرا؟
4 به جرم عشق و می از شحنه ام ضمان طلبد به پیر میکده عشق گو سپار مرا
1 بود گر چه جام می لاله گون تلخ ولی جام هجرست از وی فزون تلخ
2 گر این هر دو تلخست لیکن باغیار بود یار می خوردن از حد برون تلخ
3 ز هجران بدانگونه تلخست عمرم که آید برون گر زنی زخم خون تلخ
4 در آن بین که چون شربت هجر تلخست مگو ساغر عشرتت گشت چون تلخ
1 هر دل که نه صاف است برو فیض خرام است مرآة رخ دوست دل آئینه فام است
2 در آئینه جام بدیدم رخ ساقی آن دوره آئینه مگر دوره جام است؟
3 از آب حیات قدحم کام به ذوق است عمری می تلخ است و مرا عمر به کام است
4 کی لخلخه صندل احمر خوشم آید که قلقله ظرف میم عطر مشام است
1 یاران که یکیک از من بیدل جدا شدند کس را وقوف نیست که هر یک کجا شدند
2 بیگانگی چو بوده در آخر طریقشان اول چرا به هجرکشان آشنا شدند
3 ای کاش خاک وادیشان بودمی چو گرد از باد مرگ چون که فراز هوا شدند
4 صد حیف دان ز کوه و قاران خاکوش کز تندباد حادثه هرسو هبا شدند
1 نقد جان در میکده آرند قوت جان برند جانفشان آنجا قدم نه کانچه آرند آن برند
2 چون روم در میکده با خرقه زهد و ورع دیگرم زانجا بصد دیوانگی عریان برند
3 این چنین کز تیرباران بلا گشتم هلاک صد سپه بهر خدنگ از خاک من پرسان برند
4 دل ربایان بیدلان را دل به دشواری دهند لیک هر کامی که دل خواهد برد آسان برند
1 من درد زهر هجران درمیکشم به یادت تو صاف عیش در کش کاب حیات بادت
2 ما از خمار مردیم در کنج نامرادی ساغر تهی مبادت از باده مرادت
3 ای کز ریا غمت بود وز باده شاد گشتی غمگین مباد یا رب هرگز درون شادت
4 گر خانقاه تقوی در بسته شد چه باک است دیر فنا کشادست زو باز شد کشادت
1 تنم از رنج در بیچارگی سوخت دلم از عشق در آوارگی سوخت
2 دلم را پاره پاره سوختی عشق ولی هجر آمد و یکبارگی سوخت
3 ز نعل رخشش آتش جست گویا ز آهم نعل سم بارگی سوخت
4 اگر سوزم به می خوردن عجب نیست سمندر هم از آتش خوارگی سوخت