1 ز هجرت ای مَهِ بیمهر دل نابود شد تن هم چه بودی گر بدان دو رفته همره بودمی من هم
2 اگر میرم نخواهم دوخت زخم تیغ آن قاتل ز مریم رشته گر آرند و از عیسیش سوزن هم
3 ز عشق صد گره در کار بود از هجر یار اینک گره افتاد بر چاک گریبان بلکه دامن هم
4 جدا زان زلف و رو سال و مه از بس رنج مهجوری ملول از شام تیره گشتهام وز روز روشن هم
1 باده صافست و خرابات صفایی دارد روم آن سو که عجب آب و هوایی دارد
2 جامه سرخ ببر کرد و دلیلست به خون زانکه از خون کسان رنگ قبایی دارد
3 جلوه ابرویت از می سرم افکند بزیر گو بکن سجده که خوش قبله نمایی دارد
4 سگ وفادار و جفاجو به جهان سگ منشان من سگ آن کسم ای دل که وفایی دارد
1 کس نخل ناز چون قدت ای سیمبر ندید چون لعل می پرست تو گلبرگ تر ندید
2 جان از لب تو راند سخن لیک ازان دهن ظاهر نکرد هیچ تکلم مگر ندید
3 با حسن و دلبری چو تو فرزند نازنین مادر به مهد ناز ترا و پدر ندید
4 بس کن خدای را تو مؤذن فغان خویش کس شام نامرادی ما را سحر ندید
1 قدح به خلوت یارم بهانهای باشد مرادم از دو سرا کنج خانهای باشد
2 ز تیر عشق تو زخمی به سینه میخواهم که هرکجا روم از تو نشانهای باشد
3 غرض ازین که بهر آستانه مالم روی به چشم روشنی از آستانهای باشد
4 ز ماه روی تو آن خال شد مراد دلم ز خرمنی غرض مور دانهای باشد
1 حسنی که دیده دید دل آنسوی مایل است فریاد دل ز دیده و آه من از دل است
2 خواهم که آتش افتد از آن چهره در نقاب گو از چه رو بچشمم ازان روی حایل است
3 در ظلمت فراق چو نوشم زلال خضر آب حیات نیست که آن زهر قاتل است
4 هر چند دلفروز بود آفتاب می آن هم به زیب گلشن حسن تو داخل است
1 گدای دیر ز شاه زمان چه غم دارد که از سفال خرابات جام جم دارد
2 منش به تهمت رندی جزا دهم بر عکس به زهدم آنکه درین دیر متهم دارد
3 ردای سرخ ز می بر سر عصا بندم گدا که غرقه به می شد چنین علم دارد
4 نظر به کعبه مقصود باشدم از دیر چرا که روزنه ای جانب حرم دارد
1 اگر چه نیست امید وصال او هرگز ولی نبوده دلم بی خیال او هرگز
2 مگو به مثل ویی دل ده و ازو وا ره نبود و نیست ز خوبان مثال او هرگز
3 چنانکه لازم بحرست نقطه گاه رقم نشد ز دیده برون نقش خال او هرگز
4 اگر چه قد تو بیرون ز اعتدالم گشت کم و زیاده نشد اعتدال او هرگز
1 اگر ز عین جفا چشم او دلم بشکست چه مردمی متوقع بود ز کافر مست
2 مرا که مرغ دل از قید دام فارغ بود به حلقه موی یکی طره شد دگر پا بست
3 چو نخل قد تو در باغ سینه بنشاندم به سینه تیر تو چون نخل دیگرم ننشست
4 خودی فروخته رندان می مغانه خرند نه خود پرست چو شیخ است رند باده پرست
1 عکس رخسار چو بر ساغر صهبا فکنم گونه ای زردوشی در می حمرا فکنم
2 ای گدایان در میکده همت ه به جهد خویشتن را اگر از صومعه آنجا فکنم
3 وه که آن مغبچه پروا نکند گر خود را بر در دیر ز ایوان مسیحا فکنم
4 اهل دین تو به دهندم ز می ایدل چه عجب خویش را گر به میان مغ و ترسا فکنم
1 خوش آن رندی که از دوران دلش چون زنگ غم گیرد سفال میکده بر کف به جای جام جم گیرد
2 چو ساقی از پی ساغر گزک هم لب بلب بخشد من دیوانه میخواهم که ساغر دم به دم گیرد
3 شود چون عاشق و می نوشد از من خوارتر بینی کسی کو در حریم زهد خود را محترم گیرد
4 چو دارم سیم و زر مجموع حق میفروش است آن و گر آن صرف شد باید گرو را خرقه هم گیرد