1 دل چو پروانه ز شمع رخ جانانه بسوخت وه چه پروانه که از شعله او خانه بسوخت
2 موی خال تو بران شعله عارض عجب است نشود سبز چو هر گه به زمین دانه بسوخت
3 عشق در سینه ام افتاد کزان سوخت دلم آتش افتاد به ویرانه که دیوانه بسوخت
4 شوق در هجر نشد دفع و به دل آتش زد شمع را شب بنشاندند و ازان خانه بسوخت
1 دید آن که پی من به خرابات فنا رفت سرها چو حباب آمد و بر باد فنا رفت
2 در هجر تو آه دل من بوده که تا صبح گفتند خلایق که مگر باد صبا رفت
3 در راه به زهاد بسی عربده کردست آن کافر بد مست که دوش از بر ما رفت
4 غایب چو شد از ما دگر از ماش مجوئید او بود پری رفت و ندانیم کجا رفت
1 هر دل که نه صاف است برو فیض خرام است مرآة رخ دوست دل آئینه فام است
2 در آئینه جام بدیدم رخ ساقی آن دوره آئینه مگر دوره جام است؟
3 از آب حیات قدحم کام به ذوق است عمری می تلخ است و مرا عمر به کام است
4 کی لخلخه صندل احمر خوشم آید که قلقله ظرف میم عطر مشام است
1 بیا که هاتف میخانه دوش پنهان گفت به من حکایتی از سر می که نتوان گفت
2 چو گشت واقف ازین حال پیر باده فروش میم به تهنیه داد و به لطف و احسان گفت
3 که ای گدای خرابات ناامید مباش چرا که هاتف غیب آنچه بایدت آن گفت
4 ازان زمان که دلم نشاء یافت از می عشق به خویشتن همه دشوار دهر آسان گفت
1 من و میل الف قامت آن حورسرشت بر سرم چون که قضا در ازل این حرف نوشت
2 چشم دارم که دهد پیر مغان از سر خم چو به رندان لحد زیر سرم باید خشت
3 مطلب نخل وفا از چه که دهقان قضا هرگز این تخم عجب در چمن دهر نکشت
4 منم امروز و می و مغبچه و دیر مغان شیخ و فردا طلب کوثر و رضوان بهشت
1 تا کوثر و فردوس ره دور و دراز است وان عیش غنیمت که در میکده باز است
2 از ناز مران رخش پی قبل که هر سو بر خاک ره افتاده سر اهل نیاز است
3 بنگر به حباب می گلرنگ که در دور چون دیده محمود به دیدار ایاز است
4 زلف تو مگر هست شب هجر و ره عشق کان تیره و این جمله نشیب است و فراز است
1 زهی صد پیر کنعانی مریدت دو صد یوسف غلام زر خریدت
2 گلت بشکفت اندر گلشن قرب نسیم باغ وحدت چون وزیدت
3 شدی افلاک رو چون مژده وصل رسانید آسمان پیما بریدت
4 چه باک از رنج عالم پیکرت را چو دل در مأمن قرب آرمیدت
1 گفتم شراب لعل تو یاقوت احمر است یاقوت و لعل نیست ندانم چه جوهر است
2 طوبی برابر قدت ار گوید اهل زهد گفتن بود گیاه به طوبی بر ابر است
3 ماییم در حریم خرابات و جام می محروم آنکه طالب فردوس و کوثر است
4 بنگر گدای میکده بر کف کهن سفال همچون شهی که در کف او ساغر زر است
1 زان لعل می آلود شدم مست خرابت ای مغبچه شوخ چه مستست شرابت
2 ای عشق هوایت چه بهار است که بادا بر خرمت ما تیره دلان برق سحابت
3 با عارض نسرین وش اگر باده بنوشی بر چهره چه گلها شگفاند می نابت
4 در نور صفا چونکه ز خورشید فزونی هرگز نشود حایل رخسار نقابت
1 لعل تو نبات و سخنت آب حیاتست تب خاله بران گوشه لب حب نباتست
2 از دیر سوی مسجد ازانم حرکت نیست کان مغبچه در میکده شیرین حرکاتست
3 از صومعه خود را به خرابات فکندیم کانجا ز خودی بیشترم روی نجاتست
4 آن حور پریزاد که در جمله صفاتش آمد ملکی شیوه ندانم که چه ذاتست