نیست یکدل کز جفای از امیرعلیشیر نوایی غزل 108
1. نیست یکدل کز جفای چشم او بیمار نیست
یا که چشمی کز غم دل تا سحر بیدار نیست
...
1. نیست یکدل کز جفای چشم او بیمار نیست
یا که چشمی کز غم دل تا سحر بیدار نیست
...
1. تنم از رنج در بیچارگی سوخت
دلم از عشق در آوارگی سوخت
...
1. گاه خندیدن لبت آب حیات و قند ریخت
نطق شیرین روانت هم بدان مانند ریخت
...
1. باز در دیر مغان عربده مستانست
سخن از گنج فشانی تهی دستانست
...
1. خط بر فراز لعل تو از مشک ناب چیست؟
بر آب زندگیت ز ظلمت نقاب چیست؟
...
1. باشدم خرمی از هر چه درین عالم ازوست
از غمش نیز دلم شاد بود کین هم ازوست
...
1. بیا که پیر مغان در سبو شراب انداخت
هوای مغبچه دلها در اضطراب انداخت
...
1. اگر ز عین جفا چشم او دلم بشکست
چه مردمی متوقع بود ز کافر مست
...
1. بیا که پیر مغان جام پر ز صهبا ساخت
ز بهر دردکشان بزم می مهیا ساخت
...
1. صبح ساقی بهر رندان ساغر گلفام ریخت
چون که در گل شبنم می را به گلگون جام ریخت
...
1. سیم خوش باشد که سازی با حریف ساده خرج
لیک غیر آنچه خواهد شد به نقل و باده خرج
...
1. کسی که ملک دلش کرد خیل غم تاراج
پی عمارت آن غیر باده نیست علاج
...