1 گاه خندیدن لبت آب حیات و قند ریخت نطق شیرین روانت هم بدان مانند ریخت
2 رسم مردن شاید ار روزی ز عالم برفتد جان شیرین بس که زان لبهای شکرخند ریخت
3 تا شنیدم بستهای با مدعی پیوند و عهد زین سخن یکبارگی پیوندم از پیوند ریخت
4 در غم یوسف رخی چون گریه من خود نبود گر چه اشک خونفشان یعقوب هم یکچند ریخت
1 باز در دیر مغان عربده مستانست سخن از گنج فشانی تهی دستانست
2 مطرب از همت حاتم چه سرود آراید که فلک پست ترین منزل سر مستانست
3 دادن جان و ستاندن ز لب ساقی پرس تا شبانگاه بدین سان بده و بستانست
4 سرو اگر چند بلند است ز اشجار چمن پیش نخل قد رعنای تو از پستانست
1 خط بر فراز لعل تو از مشک ناب چیست؟ بر آب زندگیت ز ظلمت نقاب چیست؟
2 ای دل چو مرغ وصل به سویت نمود میل یک دم قرار پیشه کن این اضطراب چیست؟
3 هر شامش ار نه رنج خمارست از صبوح لرزان به خاک در شدن آفتاب چیست؟
4 کاری برون ز امر قضا نیست گر ترا رنجی رسد با نجم و گردون عتاب چیست؟
1 باشدم خرمی از هر چه درین عالم ازوست از غمش نیز دلم شاد بود کین هم ازوست
2 نبود هیچ تفاوت ز نشاط و غم دهر به وصالم چو نشاط و به فراقم غم ازوست
3 زخم هجرش به دلم مرهم وصلش بر وی خوشم آید که مرا زخم ازو مرهم ازوست
4 جان اگر رفت و غم ودست به جایش بنشست از چه خوشحال نباشم مگر اینم کم ازوست؟
1 بیا که پیر مغان در سبو شراب انداخت هوای مغبچه دلها در اضطراب انداخت
2 نه ساقی از خوی رخسار خود چکاند به جام پی نشاط دل من به می گلاب انداخت
3 بجست اهل طرب را پی نشاط صبوح ولی چو دید مرا خویش را به خواب انداخت
4 ز چرخ کار به جز تاب و پیچ نیست خوش آن که پیکرش را به گرداب می به تاب انداخت
1 اگر ز عین جفا چشم او دلم بشکست چه مردمی متوقع بود ز کافر مست
2 مرا که مرغ دل از قید دام فارغ بود به حلقه موی یکی طره شد دگر پا بست
3 چو نخل قد تو در باغ سینه بنشاندم به سینه تیر تو چون نخل دیگرم ننشست
4 خودی فروخته رندان می مغانه خرند نه خود پرست چو شیخ است رند باده پرست
1 بیا که پیر مغان جام پر ز صهبا ساخت ز بهر دردکشان بزم می مهیا ساخت
2 مرا به مجمع رندان رسید صف نعال ازانکه مغبچه در رو بروی من جا ساخت
3 سبوکشان دهم صاف باده قسمت کرد نه بهر صدرنشینان قدح مصفا ساخت
4 سبو مکرر و در پیش چند جام و تغار همه پر از می و عاری ز باده پالا ساخت
1 صبح ساقی بهر رندان ساغر گلفام ریخت چون که در گل شبنم می را به گلگون جام ریخت
2 یافت آرامی دلم کاخر دلارامی چنین می به بی آرامش دلهای بی آرام ریخت
3 صبح دولت شد عیان از مطلع اقبال او کافتاب می چو صبح صادق اندر کام ریخت
4 صاف می در جام جم شه را که در دیرم بس است در سفال کهنه آنچش رند درد آشام ریخت
1 سیم خوش باشد که سازی با حریف ساده خرج لیک غیر آنچه خواهد شد به نقل و باده خرج
2 قلب روی اندود من خرج سگان یار شد وه چه سازد این دم این راز دل از کف داده خرج
3 ما و عریانی و سر بر خاک ماندن ای حریف بهر می چون گشت وجه خرقه و سجاده خرج
4 شیخ سیم وقف را با می نداد اما خرید کفش و دستار و عصا بودست مرد لاده خرج
1 کسی که ملک دلش کرد خیل غم تاراج پی عمارت آن غیر باده نیست علاج
2 جنون و عشق بتان باعثم به رسوائیست کجاست می که مهیا شدست مایحتاج
3 به کوی عشق میان گدا و شه فرق است که پیش یار خود آن یک سرافکند این تاج
4 عوض به جام می لعل چیست ملک دلم چه جوهر است که هستش بها به ملک خراج