1 چه عکس ساقی خورشیدوش در ساغرم افتد شراب از ساغر خورشید خوردن در سرم افتد
2 چو عقد دختر رز خواستم هر شب بخواب خوش عروس آفتاب از آسمان در بسترم افتد
3 درون مهر صد گل از کواکب بشکفد هر گه ز می گلها بروی ساقی مه پیکرم افتد
4 مرا جان برد صد ره از برای وعده بوسی ز مستی و جنون دیگر چو گوید باورم افتد
1 چیست دانی ناله مرغ سحر هنگام صبح با حریفان صبوحی میدهد پیغام صبح
2 یعنی اول می چو بگرفتند شوخان چمن لاله از یاقوت و نرگس نیز از زر جام صبح
3 باده گلرنگ را در جام چون خورشید نوش شسته شد از چشمه خور خون رخ گلفام صبح
4 چون بخندد همچو غنچه صبح کاینک دم به دم غنچهآسا زعفران آید برون از کام صبح
1 منور است به روی تو دیده جانم معطر است به بوی تو کنج احزانم
2 ازان زمان که ترا یار خویش دانستم به یاریت که دگر خویشرا نمیدانم
3 صبا مساز پریشان شکنج طره یار که از تخیل آن دل شود پریشانم
4 چسان برون روم از دیر ای مسلمانان که حرف مغبچگان گشته نقد ایمانم
1 اگر چه پیر مغانم پیاله داد به دست به عشوه مغبچه ام کرد مست و باده پرست
2 ز شیخ و خانقه و حور و روضه ام فارغ مرا که پیر و جوانی چنین میسر هست
3 ببین بلندی چرخ برین و پستی خاک نگون شدن چو نخواهی بساز خود را پست
4 خوشم ز مستی جام فنا به شکر همین که نیستم ز می عجب و خود پرستی مست
1 باز تیغ ظلم بر کف تندخوی من رسید ریخت هر سویی دو صد خون تا به سوی من رسید
2 هر چه از طوفان اشک من رسید اندر غمش بر همه روی زمین اول به روی من رسید
3 سنگباران فلک صد جا سرم را هم شکست سنگ بیدادش نه تنها بر سبوی من رسید
4 گر چه من دیدم ملالتها ز گفت و گوی خلق خلق را هم بس ملال از گفت و گوی من رسید
1 ساقی ما که به گردش می گلفام افکند ای بسا فتنه که در گردش ایام افکند
2 هوش رندان بشد از جام می او گویا داروی بیهوشی آمیخته در جام افکند
3 آتشین می که به من داشت ولی داد به غیر آتشم در دل بی طاقت و آرام افکند
4 سوخت مرغ چمنم وقت صبوح از افغان چون نظر جانب آن سرو گلندام افکند
1 زهی صد پیر کنعانی مریدت دو صد یوسف غلام زر خریدت
2 گلت بشکفت اندر گلشن قرب نسیم باغ وحدت چون وزیدت
3 شدی افلاک رو چون مژده وصل رسانید آسمان پیما بریدت
4 چه باک از رنج عالم پیکرت را چو دل در مأمن قرب آرمیدت
1 زاهدا در روضه گر می از کف دلدار نیست روضه ای خوشتر مرا از کلبه خمار نیست
2 عاشقانرا هیچ جنت نیست چون گلزار وصل کوثر و طوبی مثال لعل و قد یار نیست
3 دل پر از خار جفایت گشت همچون خار پشت نیست جایش زانکه بیرون کرده سر زو خار نیست
4 بر تنم در هر بن مویش که نیش هجر تست یک سر مو نیست جایی کاندرو افکار نیست
1 ای خوش آنانکه سحر دامن یاری گیرند قدح باده پی دفع خماری گیرند
2 رفعت پیر مغان بین که فلک را به نجوم ز آتش غیرت او دود شراری گیرند
3 خاک آن شاه و شانم که گه کشتن خلق ترک صد خون ز فغان دل زاری گیرند
4 ما به رندی چو علم بر در میخانه زدیم نه که ارباب نصیحت پی کاری گیرند
1 شد بلا چشم تو ای گلرخسار نقطه زیر بلا خال عذار
2 اینکه در جان و دل آتش زده ای دل ازین هست به جان منت دار
3 باده لعل لبت پیش نظر از چه شد چشم تو در عین خمار
4 جلوه سرو روان تو حیات دهد اما کشدم در رفتار