1 نسیم صبح نمود از تغار صهبا موج چو باد شرطه که آرد ز روی دریا موج
2 به باده زورق می را گر افکنی باشد چو کشتی ای که به دریا روان بود با موج
3 پی هلاک حریفان ز حله دختر رز نموده هر طرف از لاله رنگ خارا موج
4 شبی که بود برش غیر مردم از غیرت ازان سبب که فکندم به بحر سودا موج
1 چیست دانی ناله مرغ سحر هنگام صبح با حریفان صبوحی میدهد پیغام صبح
2 یعنی اول می چو بگرفتند شوخان چمن لاله از یاقوت و نرگس نیز از زر جام صبح
3 باده گلرنگ را در جام چون خورشید نوش شسته شد از چشمه خور خون رخ گلفام صبح
4 چون بخندد همچو غنچه صبح کاینک دم به دم غنچهآسا زعفران آید برون از کام صبح
1 چون حیات آساست روشن روزگارم از قدح تا دم آخر کنون سر بر ندارم از قدح
2 منکه غرق می شدم باید سرم دادن بباد چون حباب از سر خوشی گر سر برارم از قدح
3 چونکه یاقوت مفرح خشک میسازد دماغ باد قوت روح لعل آبدارم از قدح
4 بود ساقی چون قدح بر لب گر از دریای می پر بود یک قطره باقی کی گذارم از قدح
1 به خوبی شد چنان آن سیم بر شوخ که در خوبان چو او نبود دگر شوخ
2 چسان هوشم به جا ماند که هستند دو چشم مستت از هم بیشتر شوخ
3 ترا شوخی چنان باشد که باشد به تمکین تر کسی پیش تو هر شوخ
4 نگیرد دل بآن ظالم ز بیداد ز شوخی مانده کشتن نیست بر شوخ
1 بود گر چه جام می لاله گون تلخ ولی جام هجرست از وی فزون تلخ
2 گر این هر دو تلخست لیکن باغیار بود یار می خوردن از حد برون تلخ
3 ز هجران بدانگونه تلخست عمرم که آید برون گر زنی زخم خون تلخ
4 در آن بین که چون شربت هجر تلخست مگو ساغر عشرتت گشت چون تلخ
1 صبح چون رایت به فرق خسرو خاور کشید باده خوش باشد ز جام خسروانی در کشید
2 کو کله کج نه به مستی هر که در وقت صبوح لالهسان در جام یاقونی می احمر کشید
3 زیبدش در باغ رعنایی نمودن هرگه او چون گل رعنا می گلگون ز جام زر کشید
4 تا بهار دیگرش بس هر که یک صبح بهار جام گلرنگ از کف ساقی نسرین بر کشید
1 سر وحدت که درو خلوتیان حیرانند گر ز رندان خرابات بپرسی دانند
2 دفتر و خرقه ما وجه خماری نه بس است گر چه بر هر طرف میکده می گردانند
3 با همه بیخبری درد کشان می عشق راز گردون ز خط دور قدح میخوانند
4 بلعجب مغبچگانند که در دیر مغان نقد هر دین ز پی جرعه می نستانند
1 هر که در کوی مغان رفت گرفتار بماند پای در لای میش بر در خمار بماند
2 دل بشد تا خبر از جانب دلدار آرد بیخبر گفت که زود آیم و بسیار بماند
3 آمدند اهل تماشا ز سوی مغبچگان دل ما بود که در دیر مغان زار بماند
4 زخم عشاق همه روی برآورد ز وصل دل مهجور من شیفته افکار بماند
1 باد با طره دلدار بهر تار چه کرد زیر هر تار به دلهای گرفتار چه کرد؟
2 صورتش کرد چو آراسته مشاطه صنع وه که در گونه آن عارض و رخسار چه کرد
3 با همه سنگدلی رحم کنی گردانی که شب هجر تو با روز من زار چه کرد؟
4 روح بخش است لبت خازن حکمت یا رب درج در جوهر آن لعل شکربار چه کرد؟
1 بوی شراب عشق تو بیهوشی آورد رنگش ز رنگ عقل فراموشی آورد
2 باشد تکلم تو زبان بند اهل عشق کش استماع مایه خاموشی آورد
3 لعلت عجب می است که کیفیتش به دل بیحالی او فزاید و مدهوشی آورد
4 پیر مغان که فیض کفش مستدام باد هر چند ساغر کرمش نوشی آورد