خوش آن رندی که بهر از امیرعلیشیر نوایی غزل 168
1. خوش آن رندی که بهر باده در دیر مغان افتد
ز شور مستیش هر لحظه شوری در جهان افتد
...
1. خوش آن رندی که بهر باده در دیر مغان افتد
ز شور مستیش هر لحظه شوری در جهان افتد
...
1. چه عکس ساقی خورشیدوش در ساغرم افتد
شراب از ساغر خورشید خوردن در سرم افتد
...
1. کس نخل ناز چون قدت ای سیمبر ندید
چون لعل می پرست تو گلبرگ تر ندید
...
1. جان بخشد ار ساقی می گلرنگ در جام افکند
لیکن کشد چون جلوه در رخسار گلفام افکند
...
1. مه آتش پرستم آتش اندر جان غمکش زد
در آتشگاه رسوایی به خان و مانم آتش زد
...
1. یاران که یکیک از من بیدل جدا شدند
کس را وقوف نیست که هر یک کجا شدند
...
1. نقد جان در میکده آرند قوت جان برند
جانفشان آنجا قدم نه کانچه آرند آن برند
...
1. هر که در کوی خرابات ز رندان دم زد
باید اول قدم خود به سر عالم زد
...
1. اگر به میکده ام یکشب انجمن باشد
چراغ انجمن آن به که یار من باشد
...
1. صبح تاب مه کزین عالی رواق افتاده بود
با مه خویشم صبوحی اتفاق افتاده بود
...
1. گدای کوی خرابات تاجدارانند
خرابات جام می عشق هوشیارانند
...
1. دوشم از سوز فنا با قد خم یاد آمد
شمع در گریه شد و چنگ بفریاد آمد
...