1 مرا دل از خرابات مغان بیرون نخواهد شد چه سوی خانقاهش ره نمایم چون نخواهد شد
2 به طوف گلشن و گل رند عاشق را کجا جویی؟ که جز با روی گلرنگ و می گلگون نخواهد شد
3 به صحرای جنون هر کو قدم زد چون مرا بیند پی تعلیم سودا جانب مجنون نخواهد شد
4 ته هر وصله ای از خرقه ام کز یکدرم باشد به جز وجه شراب و شاهد موزون نخواهد شد
1 بیا که لشکر دی خیل سبزه غارت کرد بسوی باده ز یخ شوشه ها اشارت کرد
2 ز باده جوی حرارت که رفت آن کآتش بگرم رویی خود دعوی حرارت کرد
3 بریم دفتر و سجاده بهر می سوی دیر «که سود کرد هرانکس که این تجارت کرد»
4 خوش آن کسیکه درین فصل توبه چون بشکست گناه خود بشکست خودی کفارت کرد
1 دوش در میخانه جانان همدم عشاق بود تا سحر غوغای رندان را به جان مشتاق بود
2 زهره را آورده بود او از سر مستان به رقص کان صدا اندر خم این گنبد نه طاق بود
3 گرچه زو صد ناز و از ما بوده صد چندان نیاز در طریق حسن و عشق از روی استحقاق بود
4 از صفا و نور مجلس گر نهان بود آفتاب بهتر از وی لمعه جام می براق بود
1 ملمع خرقهام از وصلهها بادپالا شد بدان هیأت که گویی داغهای باده هرجا شد
2 وز آنها پاره ای دیگر بسان جامه کعبه به بین کش دوخته بر روی محراب مصلا شد
3 چه عالی رتبه شد دیر مغان کز نام او مستی اگر یک پایه بالا جست بر نام مسیحا شد
4 مر زان مغبچه زاهد که ترک عشق فرمودی چو دیدش سبحه و سجاده زنار و چلیپا شد
1 آن قلندروَش که سویش دل به پاکی میکشد پاکبازان را به کوی دردناکی میکشد
2 هر الف کو میکشد بر سینه از مستی و حسن راستان را دل به سوی سینه چاکی میکشد
3 زین سبب شادم که شاید تیغ او بر من رسد چون برش بر هرکس از بیوهم و باکی میکشد
4 چون طبیب عشق خواند نام بیماران هجر زین مرض بر نام من خط هلاکی میکشد
1 آن بیوفا چه شد که نظر سوی ما کند وعده کند وفا و به وعده وفا کند
2 آنکاو ز جور مغبچگان در شکایت است باید به پیر دیر مغان التجا کند
3 شوخی که التفات به سوی شهان نکرد با من که مست و رند و گدایم کجا کند
4 ساقی که بعد عمری اگر داردم شراب من ناگرفته جام وی از کف رها کند
1 لبت که برگ گل تر به باده آمیزد دگر عجب که مسیحا ز باده پرهیزد
2 به عشوه نرگس شوخت به طرفة العینی هزار فتنه ز هر گوشه ای برانگیزد
3 دلم ضعیف و می تندوش مگر ساقی گلابی از خوی رخسار بر قدح ریزد
4 دل از خیال میان تو هر زمان خود را چو لولیان بلاغت ز ریشه آویزد
1 رندان که عزم سیر به کوی مغان کنند دین بهر می و چو مغبچه جوید چنان کنند
2 ایمان چو باختند بزنار زلف او آنگه سبک نشاط به رطل گران کنند
3 سرخوش چو بهر عیش کله گوشه بشکنند نقل طرب ز انجم هفت آسمان کنند
4 می از سفال دیر چو مستانه در کشند خورشید زرنگار سپهرش کمان کنند
1 هر که را دل مبتلای چون تو جانانی بود هم فدا سازد گرش هر مو بتن جانی بود
2 چون خیال آرم کشیدن آن تن نازک ببر منکه هر سو کرده سر از سینه پیکانی بود
3 ای مسلمانان چه خوانیدم به مسجد چون به دیر رخنه در دینم فکنده نا مسلمانی بود
4 کی من مجنون توانم دید روی آن پری کش بدیدن عقل کل مدهوش حیرانی بود
1 دوران نشان ز بخت جوانم نمیدهد جامی ز دست پیر مغانم نمیدهد
2 از هر که نوشداروی جان میکنم طلب جز از شرابخانه نشانم نمیدهد
3 در هجر او که گریه شده در گلو گره فریاد ازو که راه فغانم نمیدهد
4 عمرم سبک خرام شدست ای حریف از آنک ساقی دور رطل گرانم نمیدهد