1 در شوق لعل تو که دلم خون ناب ریخت شور آبه ایست آنکه بر آتش کباب ریخت
2 نقش سواد زلف تو بر صفحه دلم شد چون سیاهیای که به روی کتاب ریخت
3 رستست در بهار رخت لالهها مگر از اشک خونفشان منش ابر آب ریخت
4 در دیر روشنی و صفا بین که مغبچه یاقوت ناب در قدح آفتاب ریخت
1 بعد عمری کافکند گردون به کوی او مرا سیل اشک شادمانی هی برد زان کو مرا
2 گاه چشم آید گران در کفه عشقم ز غم کوه فرهادش اگر یک سو نهی یک سو مرا
3 رو به راهت بس که سودم هردو خونین گشت و ریش وه که سویت آمدن را نیست راه رو مرا
4 بوی مشکین طرهات تا در دماغ من رسید گه کند بیحال و گه آرد به حال آن بو مرا
1 به مستی در دلم گردد خیال روی یار امشب که سازد هر زمان در گریهام بیاختیار امشب
2 به حالم شمع را گر دل بسوزد گو سر خود گیر که در هجران مرا تا صبحدم اینست کار امشب
3 خیال آن پری دارد بدان حالم که میخواهد که رو بر کوه و صحرا آورم دیوانهوار امشب
4 تماشا را شده همسایگان بر بامها حیران که این مجنون دگر از گریه گشته بیقرار امشب
1 زهی قد و عذارت سر به سر خوب به خوبی بنده حسن تو هر خوب
2 اگر لطفست اگر جور از تو چونست که هر کارت بود از یکدگر خوب
3 وفا از سرو قدان باشد آن نوع که نخل خوب را باشد ثمر خوب
4 مبین ای نرگس آن گل را که باشد نظر از مردم صاحب نظر خوب
1 از تغار می چنان نوشم شراب ناب را کبر نتواند ز دریا آنچنان برد آب را
2 در جفا دارد قرار آن چشم و در بیداد خواب زانکه بردند از دل و چشمم قرار و خواب را
3 تا قیامت شام تنهایی بود در دیده خواب یک صبوحی مغتنم دان صحبت احباب را
4 گر وفا ز اهل زمان یابی شراب لعل نوش زانکه هرگز کس ندید این گوهر نایاب را
1 ما را به جز گدایی میخانه کار چیست؟ کاری که قسمت ازلست اختیار چیست؟
2 چون بیوفاست غمکده دهر می بیار بودن درین سرای دمی هوشیار چیست؟
3 آغاز کار دهر که دانست کان چه بود تا کس کند قیاس که انجام کار چیست؟
4 در روزگار چون نرسد غیر تفرقه بودن اسیر تفرقه روزگار چیست؟
1 زهی از جام عشقت بیخودان را دوستگانیها وزان رطل گران افسردگان را سرگرانیها
2 نشانت یافت هر کو بینشان شد هست ازان آتش به هرسو داغهایت بینشانان را نشانیها
3 به صحرای غمت آواره و بیخانومان گشتم خوش آن آوارگیها خرم این بیخانمانیها
4 اگر در حلقه بزم سگانت ره دهد بختم ز سرمستی کنم با شیر گیران سرگرانیها
1 من وز هجر مهی ناله و فغان هر شب فغان و ناله رساندن بآسمان هر شب
2 ز عشق تازه جوانی بگو چه گشت رسید هزار جور باین پیر ناتوان هر شب
3 پی نظاره به کنجی نهان شوم که رود ز بزم شه به سوی خانه آن خوان هر شب
4 به کوی او من و او هم به کوی دلبر خویش ازو نهان من و او هم ز وی نهان هر شب
1 تو خوب و خلق تو خوب و تکلمت هم خوب نبرده چون تو بخوبی کسی به عالم خوب
2 به حسن به ز پری آدمی گری برتر نگشته مثل تو پیدا ز نسل آدم خوب
3 کشی بخوبی و جانبخشی از سخن که چو تو نبوده الله الله مسیح مریم خوب
4 به دل محبت تو بیشتر شود هر دم که بیشتر بنمایی به چشم هر دم خوب
1 زهی از تاب می گل گل شگفته باغ رخسارت ز هر گلخار خاری در دل عشاق بیمارت
2 بدان رخسار و قامت گر نمایی جلوه در گلشن قیامت افتد از قامت ز رعنایی رفتارت
3 به دام زلف هر سو دانه خالت عجب نبود اگر مرغان باغ قدس را سازی گرفتارت
4 بدان سان حسن و استغنای خوبی گر نگه داری حق یاری امیدم آنکه باشد حق نگهدارت