1 ای بگه جلوه قامت تو قیامت آن قد رعنا قیامت است نه قامت
2 گاه خرامت هزار جان بدر از تن گر برود گو برو تو باش سلامت
3 بی تو دمی گر زنم مردن ازان به گر دم عیسی است هست جای ندامت
4 نیست غمی از ملامتی که کند شیخ غم نخورد از ملامت اهل ملامت
1 خیال مغبچگان تا درون جان من است بکوی دیر مغان ناله و فغان من است
2 کمند زلف بتی این که ساختم زنار درون دیر بهر بزم داستان من است
3 به بین بصافی ساغر درو به حمرت می که آن نشانه ای از چشم خون فشان من است
4 به کوهکن نگر و بیستون که آن گویی دل طپنده و این یک غم گران من است
1 چو سرخوشم دگر ای پیر دیر از کرمت خوش است گر سر خود بر ندارم از قدمت
2 چه عیب دمبهدم ار خاک کوی دیر شوم ز نشئهای که دهد بادهای دمبهدمت
3 گناه آتش عشق ای فرشته پر منویس که در نگیرد ازین شعله بلا قلمت
4 درون پرده سرایت چگونه یابم بار؟ گهی که باد صبا نیست محرم حرمت
1 کار در دیر به غیر از جستن آن ماه نیست کش ز اهل خانقه جستم یکی آگاه نیست
2 یک قدح خوردم که شد دود از دماغم سوی چرخ چرخ گو خون خور ازین معنی که دود آه نیست
3 هر سفال کهنه در دیر مغان شد جام جم زانکه آنجا هیچ فرقی در گدا و شاه نیست
4 دوخت از گل میخ انجم پای گردون شام هجر کش تحرک سوی صبح وصل آن دلخواه نیست
1 ز بس که مستی عشقم ز شرح بیرون است می است اشک جگرگون مگر که او چون است
2 شراب را بود آن گونه زان گلرخسار نه گونه رخ او از شراب گلگون است
3 کمال عشق من و حسن بینهایت او ازان چه خلق تصور کنند بیرون است
4 صبا سلاسل آن طره را مزن بر هم که آن مقام دل صد هزار مجنون است
1 ساقیا می ده که از هشیاریم دیوانگی است میکند مجنون و ما را از تهی پیمانگی است
2 عاقبت بیگانه اند این آشنایان خرم آن کش طریق آشنایان جهان بیگانگی است
3 مرد آن نبود که آرد چار زن را در نکاح کز زن و زن سیرتان بستن نظر مردانگی است
4 ای دل ار ویران شدی از جور دوران غم مخور زانکه اندر راه عشق آبادی از ویرانگی است
1 جفا و جور توام بر دل است و لطف عنایت به شکر آن نتوانم ادا چه جای شکایت
2 پی صبوح شب تیره ره به میکده بردم مگر که همت پیر مغان نمود هدایت
3 ربود هوش دلم را به عشوه مستی ساقی چه می که گفتیش و ناچشیده کرد سرایت
4 شراب تلخ بسی خوردهام ز ساغر دوران ولیک جام می هجر مهلک است به غایت
1 می آینه گون صاف و قدح آینه فام است جز عکس رخ یار درو دان که حرام است
2 چو ساقی مهوش قدحت عشوهکنان داشت تقوی چه حکایت بود و زهد کدام است؟
3 از آب می و دانه نقل است همانا مرغان نشاطم که به بزم آمده رام است
4 سر مستیم از دایره عقل برون کرد گویا که میم تا خط بیرونی جام است
1 گوشه میخانه امن و مستی یاران خوش است چون صراحی گریههای تلخ میخواران خوش است
2 واعظ افسرده از غوغا رماند مرغ حال از هجوم عشق فریاد دلافکاران خوش است
3 جام لعل کامکاران نیست آن مقدار خوش در سفال کهنه خوناب جگرخواران خوش است
4 ای که داری تندرستی شکر صحت را گهی از ترحم پرسش احوال بیماران خوش است
1 در دلم آتش محبت اوست آب چشمم ز دود فرقت اوست
2 نیست دود دلم به هیئت سرو از دلم رسته سرو قامت اوست
3 لب لعلش که شد میْآلوده چشمم آلوده خون ز حسرت اوست
4 رخشش ابرو باد و لمعه نعل درگه پویه برق آفت اوست