1 میرود یار جدا زو کار بر من مشکل است داغ هجرم بر تن و نیش فراقم بر دل است
2 باده دور از وی کجا آرد نشاطم ای رفیق زانکه آب زندگی بیاو چو زهر قاتل است
3 یا دلم را سوخته یا در گرفته از دلم جای آتشهاش در صحرا که در هر منزل است
4 هست آن خورشید زیبایی مرا عمر عزیز کی عجب باشد به رفتن گر چنین مستعجل است
1 ساقی مهوش ار دهد جام شراب ناب را به که سپهر داردم ساغر آفتاب را
2 چند شوم به میکده بیخود و همدمان برند مست کشان کشان سوی خانه من خراب را
3 ساقی گلعذار من گر ز رخت عرق چکد عطر می مراست بس بر مفشان گلاب را
4 زهر فراق می کشم وه چه عذاب باشد این در ته دوزخ غمت چند کشم عذاب را
1 رندان همه در کوی مغان گشته خرابت ای مغبچه شوخ چه مست است شرابت
2 لطف و کرمت تیر کشیدست به تنها ارباب وفا جان دهد از ناز و عتابت
3 هستی تو پری زانکه درآیی بدل و جان در آمدن خانه کسی نیست حجابت
4 پرسی که چو من نیست به خوبی مه و خورشید روشن بود ای ماه چو خورشید جوابت
1 دم نقد است مرا کوی مغان باغ بهشت می کوثر به کف مغبچه حور سرشت
2 لوح رخسار تو آمد سبقم روز ازل کلک قدرت چو سواد خط سبز تو نوشت
3 باده ده زانکه ز هر خانه سوی حق راهست اگر از گوشه مسجد و گر از کنج کنشت
4 گر فلک خاک مرا خشت کند نیز خوشست شاید از دور کند جا به سر خم آن خشت
1 گر آن ترک خطایی نوش سازد جام صهبا را نخست آرد سوی ما ترکتاز قتل و یغما را
2 رخش در نازکی بر باد داده صفحه گل را قدش در چابکی بر خاک شانده سرو رعنا را
3 به منع بوس آن لب چون دوصد تیرست از مژگان که در خاطر تو اند راه دادن این تمنا را؟
4 بهار عارضش را تازه گلهای عجب بشکفت خدا را مدعی مانع مشو یکدم تماشا را
1 بیا که عرصه میخانه عشرت آبادست ز ساحتش خس اندوه رفته بر بادست
2 کتابه در عالیش این رقم کین در بآنکه از دو جهان رو نتافت نکشادست
3 ز تاق مرتفعش این صدا رسید به گوش «بیا که قصر امل سخت سست بنیادست »
4 به سوی مغبچه رندانش را خطاب که خیز «بیار باده که بنیاد عمر بر بادست »
1 جفا و جور توام بر دل است و لطف عنایت به شکر آن نتوانم ادا چه جای شکایت
2 پی صبوح شب تیره ره به میکده بردم مگر که همت پیر مغان نمود هدایت
3 ربود هوش دلم را به عشوه مستی ساقی چه می که گفتیش و ناچشیده کرد سرایت
4 شراب تلخ بسی خوردهام ز ساغر دوران ولیک جام می هجر مهلک است به غایت
1 سوزیم تا برفروزی روی آتشناک را ساز آتش گیره ی آن شعله این خاشاک را
2 از شکاف غنچه پنداری نمایان گشت گل گر ز چاک پهلویم بینی دل صد چاک را
3 گردسان خیزد زمین زان رو که در وقت خرام جان دهد رفتار چون آب حیاتت خاک را
4 حاجب قصرت گرم راند عجب نبود که نیست رسم ماندن پیش شه دیوانه بی باک را
1 گفتی برم دلت را جان هم فدات یارا گویم دلت نماند دل خود کجاست ما را
2 دل رفت و جان هم از پی در وجه مطرب و می این هردو لیک بیوی گو بزم ما میارا
3 ای رند لاابالی پیش از بلا ننالی عاشق به بیبلایی باید کشد بلا را
4 در تست گنج پنهان زانی به چشم ویران بین گرد خویش گردان این هفت اژدها را
1 نسیم صبح بگو آن نهال رعنا را که باغ عمر خزان دیده از تو شد ما را
2 به یک قدح که کشیدی ز آب آتش رنگ چه آتشی که زدی عاشقان شیدا را
3 شدم به زهد قوی غره و ندانستم که روزی عشق به عجز افکند توانا را
4 تو ای جوان که شکیبا ز خیل عشاقی ترحمی بکن این پیر ناشکیبا را