ما هم از بزم صبوح آمد از امیرعلیشیر نوایی غزل 49
1. ما هم از بزم صبوح آمد برون مست خراب
جلوه گر افتاد و حیران چون ز مشرق آفتاب
1. ما هم از بزم صبوح آمد برون مست خراب
جلوه گر افتاد و حیران چون ز مشرق آفتاب
1. مطلب صبح ازل طلعت درویشان است
مخزن نقد ابد خلعت درویشان است
1. ای بگه جلوه قامت تو قیامت
آن قد رعنا قیامت است نه قامت
1. خیال مغبچگان تا درون جان من است
بکوی دیر مغان ناله و فغان من است
1. چو سرخوشم دگر ای پیر دیر از کرمت
خوش است گر سر خود بر ندارم از قدمت
1. کار در دیر به غیر از جستن آن ماه نیست
کش ز اهل خانقه جستم یکی آگاه نیست
1. ز بس که مستی عشقم ز شرح بیرون است
می است اشک جگرگون مگر که او چون است
1. ساقیا می ده که از هشیاریم دیوانگی است
میکند مجنون و ما را از تهی پیمانگی است
1. جفا و جور توام بر دل است و لطف عنایت
به شکر آن نتوانم ادا چه جای شکایت
1. می آینه گون صاف و قدح آینه فام است
جز عکس رخ یار درو دان که حرام است
1. گوشه میخانه امن و مستی یاران خوش است
چون صراحی گریههای تلخ میخواران خوش است
1. در دلم آتش محبت اوست
آب چشمم ز دود فرقت اوست