1 هست در دیر آفتی هر دم به قصد جان مرا زنده بردن از سر کوی مغان نتوان مرا
2 خانه دل بود آبادان ز تقوی وه که ساخت عشوه های ساقی و سیل قدح ویران مرا
3 پرده زهدم چه سان پوشد که از آشوب می از گریبان هر دم افتد چاک تا دامان مرا
4 خرقه در هجر بتی شد رهن می بنگر که زد باده و عشق از لباس عافیت عریان مرا
1 ز روی بستر شاهی به بین گهی ما را به زیر پهلو خار و به زیر سر خارا
2 چو لب به عشوه گزی دست اگر نهم بر دل بگو چه چاره کنم جان ناشکیبا را؟
3 حدیث وصل ترا بر زبان اگر نآرم ز سر چگونه برون آرم این تمنا را
4 ز کوی او که روی ای ملک به سوی بهشت چرا ز دست دهی این چنین تماشا را؟
1 ز عشق هست به دل بار صد هزار مرا هنوز شکر بود صدهزار بار مرا
2 گرم بود می گلگون ز ساقی گلرخ به حور و کوثرت ای پارسا چه کار مرا؟
3 به بوسه ای که دهی و کشی منه منت چه منتم ز تو چون گشت انتظار مرا؟
4 به جرم عشق و می از شحنه ام ضمان طلبد به پیر میکده عشق گو سپار مرا
1 ای ز آتش می در گل روی تو اثرها در سینه ازان آتشم افتاده شررها
2 سنگ لب رودی ز قتیل تو رود خون باشد ز تموج به کنار آمده سرها
3 در خلعت گلگون قد رعنای تو سرو است کو نشو و نما یافته با خون جگرها
4 هر نخل تمنی که به عشق تو نشاندیم از سنگ ملامت همه آورده ثمرها
1 در جام جم بریز شراب مغانه را در وی نگر حقیقت این کار خانه را
2 ای پیر دیر اهل خرابات محرمند زین راز نکته گوی و رها کن بهانه را
3 بی اعتدالی ار کنم از شور این حدیث در حلق من بریز می بیخودانه را
4 کآن می زمان زمان برد از لوح خاطرم عیش زمانه را و جفای زمانه را
1 شبنم که هوا ریخت به گلها و سمنها شد آبله عارض اطفال چمنها
2 گلهای چمن گر نه شهیدان فراقند چون لاله چرا غرقه به خونند کفنها؟
3 در تاب اگر نیست ازان جعد دلآویز در طره سنبل ز چه افتاده شکنها
4 در فصل چنین باده و یاری به کف آور خوردن نتوان جام چو در میکده تنها
1 زهی به خار مژه صد هزار زار ترا اسیر دو گل عارض دو صد هزار ترا
2 مباد جور خزان از بهار زیبایی چنین که تازه شد گلشن عذار ترا
3 دلا ز ناله مکن دعوی شکیبایی چو دوست جلوه نماید چه اختیار ترا
4 دوا به کلبه خمار جام گلرنگ است گهی چو غنچه کند محنت خمار ترا
1 بعد عمری کافکند گردون به کوی او مرا سیل اشک شادمانی هی برد زان کو مرا
2 گاه چشم آید گران در کفه عشقم ز غم کوه فرهادش اگر یک سو نهی یک سو مرا
3 رو به راهت بس که سودم هردو خونین گشت و ریش وه که سویت آمدن را نیست راه رو مرا
4 بوی مشکین طرهات تا در دماغ من رسید گه کند بیحال و گه آرد به حال آن بو مرا
1 دل کز غمت آرام نباشد برم او را تا چند بکویت برم و آورم او را
2 زاغی که کند گاه جنون میل نشستن بر فرق بود طعمه ز زخم سرم او را
3 خواهم که گرانی برم از کوی تو گر چه از سایه گران تر نبود پیکرم او را
4 شد لیلی و مجنون ز میان چون نه پسندم در عشق من اینرا به صفا دلبرم او را
1 وه که در وقت گلم زان گل رخسار جدا گل جدا آتش من نیز کند خار جدا
2 از جدایی من و یار ابر ز تأثیر بهار من جدا گریه کنان ابر جدا یار جدا
3 چه فراق است که جانان چو جدا گشت ز من دل ز جان گشت جدا جان ز تن زار جدا
4 آن پری پیکر ازین خسته جدایی طلبد همچو جان کو شود از پیکر بیمار جدا