چو با صد حسرتش از از امیرعلیشیر نوایی غزل 216
1. چو با صد حسرتش از دور بینم
چه راه آنکه با آن مه نشینم
...
1. چو با صد حسرتش از دور بینم
چه راه آنکه با آن مه نشینم
...
1. ز هجرت ای مَهِ بیمهر دل نابود شد تن هم
چه بودی گر بدان دو رفته همره بودمی من هم
...
1. عکس رخسار چو بر ساغر صهبا فکنم
گونه ای زردوشی در می حمرا فکنم
...
1. بگفت عشق که می نوش و رو به ملک عدم
بگفتمش که بده جام می دمست و قدم
...
1. باز در دیر مغان آه و فغان آوردهام
عالمی را از فغان خود به جان آوردهام
...
1. اینکه خود را به در میکده عریان کردم
خرقه را رهن شراب از پی رندان کردم
...
1. منکه مخمور سحرگاه به میخانه روم
شام سرمست و غزلخوان سوی کاشانه روم
...
1. کنج تاریک غمت را تا بکی مسکن کنم
باشد از شمع رخت آن خانه را روشن کنم
...
1. چون عکس روی مغبچه خواهم تماشا بنگرم
آیم درون دیر در مرآت صهبا بنگرم
...
1. از باده تبرا چه کنم چون نتوانم
اندیشه تقوا چه کنم چون نتوانم
...
1. چه خوش باشد که باشد در بهارم
کنار جوی و سروی در کنارم
...