1 دل صد پاره ام از لعل تو خونست دگر هر دم از رهگذر دیده برونست دگر
2 دل مجنون که دران زلف شد ای باد صبا گو که در حلقه آن سلسله چونست دگر
3 ز سر نو مگر آراسته مشاطه صنع که رخت چون مه و خط غالیه گونست دگر
4 آن پری عشوه کنان جام میم داد به دست در سرم آتش مستی و جنونست دگر
1 کیف و جان بخشدم آن لب می نابست مگر؟ روح صافی کندم لعل مذابست مگر؟
2 خواب در چشم، ندارم ز خیال مژه ات خیل هندو زده صف رهزن خوابست مگر؟
3 حمرت بیضه من هست و به خوناب سرشک آمده بر می گلرنگ، حبابست مگر؟
4 آب کوثر ز کف حور ندارد مستی در کف ساقی گلچهره شرابست مگر؟
1 بگفت عشق که می نوش و رو به ملک عدم بگفتمش که بده جام می دمست و قدم
2 ردا بروی تغار می است و شعله آه مراست کشور رندی کنون به طبل و علم
3 درم درم که شده داغ من به سجاده ده چه سود چون نشود رهن می به نیم درم
4 مبین به توبه ام ای پیر دیر و جامم ده ز من اگر یکی آید تو باش اهل کرم
1 صبح رندان صبوحی در میخانه زدند در خرابات مغان ساغر مستانه زدند
2 می رنگین به خم عشق که بد مالامال دوره کرده قدح و جام به پیمانه زدند
3 رازهایی که شنیدن نتوانست ملک می ز پیمانه بآن نکته و افسانه زدند
4 چونکه من دیر رسیدم به لبم یکجرعه ریخته دم به دم و طعنه جرمانه زدند
1 عشق اجزای وجودم را به راهت خاک کرد سنگ بیدادت ازان خاکم برون آورد کرد
2 گرمی و سردی ندیدم گر چه اندر راه عشق کرد ازان عیبم مبرا اشک گرم و آه سرد
3 چند تعویذم نویسی از پی دفع جنون زاهد این افسانه ها پیچ پیچت در نورد
4 ناصبح بیدرد از درد دل ما غافل است زانکه نبود واقف از درد کسی جز اهل درد
1 از غم یک شب که در هجرش دلم زاری کشید با کسی مانم که او یک سال بیماری کشید
2 سالها اندوه شام فرقتم داند کسی کز غم هجران شبی تا روزی بیداری کشید
3 عشق بهر وصل جستم پیشم آمد هجر وای کآنچه من آسان گمان بردم به دشواری کشید
4 دار گو معذور در دیوانگی و مستیم آنکه در دوران بلای عقل و هشیاری کشید
1 غزال زر ز فلک در مقام ما افتد که چون تو آهوی وحشی به دام ما افتد
2 به روز وصل تو جمشید نوشد آب خضر اگر به ساغرش از درد جام ما افتد
3 مراد چرخ شود فوت اگر پس عمری ز دور جام مرادی به کام ما افتد
4 ز روز هجر بتر تیره شد به ما شب غم چه شد که پرتو آن مه بشام ما افتد
1 اقبال ره به کوی مغانم نمیدهد ادبار آنچه طالب آنم نمیدهد
2 گویا نیافتست ز مطلوب کس خبر زانکس به جستجوی نشانم نمیدهد
3 از نقد جان بهاش گرانست عجب مدان گر می فروش رطل گرانم نمیدهد
4 یک بوسهام ازان کف پا وعده کرد لیک بر پاش تا که جان نفشانم نمیدهد
1 بود آب زده ساحت میدان خرابات بزم طرب آماده در ایوان خرابات
2 بنشسته در و پیر خرابات قدح نوش در خدمت او صف زده رندان خرابات
3 جا کرده برش مغبچه شوخ به مستی در کشور حسن آمده سلطان خرابات
4 هر لحظه پی بردن دل طرفه مغنی با لحن مغانه زده دستان خرابات
1 دوش در میخانه جانان همدم عشاق بود تا سحر غوغای رندان را به جان مشتاق بود
2 زهره را آورده بود او از سر مستان به رقص کان صدا اندر خم این گنبد نه طاق بود
3 گرچه زو صد ناز و از ما بوده صد چندان نیاز در طریق حسن و عشق از روی استحقاق بود
4 از صفا و نور مجلس گر نهان بود آفتاب بهتر از وی لمعه جام می براق بود