1 در واقعهٔ مشکل ایام نگر جامی است تو را عقل، در آن جام نگر
2 ترسم که به بوی دانه در دام شوی ای دوست، همه دانه مبین دام نگر
1 ای در طلب تو عالمی در شر و شور نزدیک تو درویش و توانگر همه عور
2 ای با همه در حدیث و گوش همه کر وی با همه در حضور و چشم همه کور
1 اندر همه عمر خود شبی وقت نماز آمد بر من خیال معشوق فراز
2 برداشت ز رخ نقاب و می گفت مرا: باری، بنگر، که از که میمانی باز؟
1 دل ز آرزوی تو بیقرار است هنوز جان در طلبت بر سر کار است هنوز
2 دیده به جمالت ارچه روشن شد، لیک هم بر سر آن گریهٔ زار است هنوز
1 بیزار شد از من شکسته همه کس من ماندهام اکنون و همان لطف تو بس
2 فریاد رسی ندارم، ای جان و جهان در جمله جهان به جز تو، فریادم رس
1 ای دل، سر و کار با کریم است، مترس لطفش چو خداییش قدیم است، مترس
2 از کرده و ناکرده و نیک و بد ما بی سود و زیان است، چه بیم است؟ مترس
1 ای دل، قلم نقش معما میباش فراش سراپردهٔ سودا میباش
2 مانندهٔ پرگار به گرد سر خویش میگرد و به طبع پای بر جا میباش
1 امشب چو جمال دادهای خب میباش مه طلعت و گل رخ و شکرلب میباش
2 ای شب، چو من از تو روز خود یافتهام تا صبح قیامت بدمد شب میباش
1 آمد به سر کوی تو مسکین درویش با چشم پرآب و با دل پارهٔ ریش
2 بگذار که در پای تو اندازد سر کو بیرخ خوب تو ندارد سر خویش
1 در دل همه خار غم شکستیم دریغ! وز دست غم عشق نرستیم دریغ!
2 عمری به امید یار بردیم بسر با یار دمی خوش ننشستیم دریغ!