1 یک عالم از آب و گل بپرداختهاند خود را به میان ما در انداختهاند
2 خود گویند راز و خود میشنوند زین آب و گلی بهانه بر ساختهاند
1 در سابقه چون قرار عالم دادند مانا که نه بر مراد آدم دادند
2 زان قاعده و قرار، کان دور افتاد نی بیش به کس دهند و نی کم دادند
1 زان پیش که این چرخ معلا کردند وز آب و گل این نقش معما کردند
2 جامی ز می عشق تو بر ما کردند صبر و خرد ما همه یغما کردند
1 بی روی تو عاشقت رخ گل چه کند؟ بی بوی خوشت به بوی سنبل چه کند؟
2 آن کس که ز جام عشق تو سرمست است انصاف بده، به مستی مل چه کند؟
1 هر کتب خرد، که هست، اگر برخوانند در پردهٔ اسرار شدن نتوانند
2 صندوقچهٔ سر قدم بس عجب است در بند و گشادش همه سرگردانند
1 قومی هستند، کز کله موزه کنند قومی دیگر، که روزه هر روزه کنند
2 قومی دگرند ازین عجبتر ما را هر شب به فلک روند و دریوزه کنند
1 در کوی تو عاشقان درآیند و روند خون جگر از دیده گشایند و روند
2 ما بر در تو چو خاک ماندیم مقیم ورنه دگران چو باد آیند و روند
1 ملک دو جهان را به طلبکار دهند وین سود و زیان را به خریدار دهند
2 بویی که صبا ز کوی جانان آورد وقت سحر آن را به من زار دهند
1 دل جز به دو زلف مشکبارش ندهند جان جز به دو لعل آبدارش ندهند
2 در بارگه وصل، جلالش میگفت: این سر که نه عاشق است بارش ندهند
1 در بند گرهگشای میباید بود ره گم شده، رهنمای میباید بود
2 یک سال و هزار سال میباید زیست یک جای و هزار جای میباید بود