حاشا! که دل از خاک درت دور شود از عراقی رباعی 73
1. حاشا! که دل از خاک درت دور شود
یا جان ز سر کوی تو مهجور شود
1. حاشا! که دل از خاک درت دور شود
یا جان ز سر کوی تو مهجور شود
1. دل دیدن رویت به دعا میخواهد
وصلت به تضرع از خدا میخواهد
1. ای از کرمت مصلح و مفسد به امید
وز رحمت تو به بندگان داده نوید
1. یاری که نکو بخشد و بد بخشاید
گر ناز کند و گر نوازد شاید
1. عالم ز لباس شادیم عریان دید
با دیدهٔ گریان و دل بریان دید
1. این عمر، که بردهای تو بییار بسر
ناکرده دمی بر در دلدار گذر
1. افتاد مرا با سر زلفین تو کار
دیوانه شدم، به حال خویشم بگذار
1. اندیشهٔ عشقت دم سرد آرد بار
تخم هجرت ز میوه درد آرد بار
1. در واقعهٔ مشکل ایام نگر
جامی است تو را عقل، در آن جام نگر
1. ای در طلب تو عالمی در شر و شور
نزدیک تو درویش و توانگر همه عور
1. اندر همه عمر خود شبی وقت نماز
آمد بر من خیال معشوق فراز
1. دل ز آرزوی تو بیقرار است هنوز
جان در طلبت بر سر کار است هنوز