1 از بخت به فریادم و از چرخ به درد وز گردش روزگار رخ چون گل زرد
2 ای دل، ز پی وصال چندین بمگرد شادی نخوری ولیک غم باید خورد
1 گر من روزی ز خدمتت گشتم فرد صد بار دلم از آن پشیمانی خورد
2 جانا، به یکی گناه از بنده مگرد من آدمیم، گنه نخست آدم کرد
1 نرگس، که ز سیم بر سر افسر دارد با دیدهٔ کور باد در سر دارد
2 در دست عصایی ز زمرد دارد کوری به نشاط شب مکرر دارد
1 حسنت به ازل نظر چو در کارم کرد بنمود جمال و عاشق زارم کرد
2 من خفته بدم به ناز در کتم عدم حسن تو به دست خویش بیدارم کرد
1 دل در غم تو بسی پریشانی کرد حال دل من چنان که میدانی کرد
2 دور از تو نماند در جگر آب مرا از بسکه دو چشمم گهرافشانی کرد
1 بازم غم عشق یار در کار آورد غم در دل من، بین، که چه گل بار آورد؟
2 هر سال بهار ما گل آوردی بار امسال بجای گل همه خار آورد
1 دل در طلبت هر دو جهان میبازد وز هر دو جهان سود و زیان میبازد
2 مانندهٔ پروانه، که بر شمع زند بر عین تو جان خود چنان میبازد
1 آنجا که تویی عقل کجا در تو رسد؟ خود زشت بود که عقل ما در تو رسد
2 گویند: ثنای هر کسی برتر ازوست تو برتر از آنی که ثنا در تو رسد
1 مسکین دل من! که بیسرانجام بماند در بزم طرب بی می و بیجام بماند
2 در آرزوی یار بسی سودا پخت سوداش بپخت و آرزو خام بماند
1 از روز وجودم شفقی بیش نماند وز گلشن جانم ورقی بیش نماند
2 از دفتر عمرم سبقی باقی نیست دریاب، که از من رمقی بیش نماند