1 با حکم خدایی، که قضایش این است میساز، دلا، مگر رضایش این است
2 ایزد به کدامین گنهم داد جزا؟ توبه ز گناهی، که جزایش این است
1 هر چند که دل را غم عشق آیین است چشم است که آفت دل مسکین است
2 من معترفم که شاهد دل معنی است اما چه کنم؟ که چشم صورت بین است
1 ایزد، که جهان در کنف قدرت اوست دو چیز به تو بداد، کان سخت نکوست
2 هم سیرت آن که دوست داری کس را هم صورت آن که کس تو را دارد دوست
1 در دور شراب و جام و ساقی همه اوست در پرده مخالف و عراقی همه اوست
2 گر زانکه به تحقیق نظر خواهی کرد نامی است بدین و آن و باقی همه اوست
1 هر چند کباب دل و چشم تر هست هجر تو ز وصل دیگری خوشتر هست
2 تو پنداری که بی تو خواب و خور هست؟ بی روی تو خواب و خور کجا در خور هست؟
1 گردنده فلک دلیر و دیر است که هست غرنده بسان شیر و دیر است که هست
2 یاران همه رفتند و نشد دیر تهی ما نیز رویم دیر و دیر است که هست
1 بی آنکه دو دیده بر جمالت نگریست در آرزوی روی تو خونابه گریست
2 بیچاره بماندهام، دریغا! بی تو بیچاره کسی که بی تواش باید زیست
1 اندر ره عشق دی و کی پیدا نیست مستان شدهاند و هیچ می پیدا نیست
2 مردان رهش ز خویش پوشیده روند زان بر سر کوی عشق پی پیدا نیست
1 ای دوست بیا، که بی تو آرامم نیست در بزم طرب بیتو می و جامم نیست
2 کام دل و آرزوی من دیدن توست جز دیدن روی تو دگر کامم نیست
1 دل سوختگان را خبر از عشق تو نیست مشتاق هوا را اثر از عشق تو نیست
2 در هر دو جهان نیک نظر کرد دلم زان هیچ مقام برتر از عشق تو نیست