این دورهٔ سالوس، که نتوان دانست از عراقی رباعی 25
1. این دورهٔ سالوس، که نتوان دانست
میباش به ناموس، که نتوان دانست
...
1. این دورهٔ سالوس، که نتوان دانست
میباش به ناموس، که نتوان دانست
...
1. پرسیدم از آن کسی که برهان دانست:
کان کیست که او حقیقت جان دانست؟
...
1. کردیم هر آن حیله که عقل آن دانست
تا راه توان به وصل جانان دانست
...
1. چشمم ز غم عشق تو خون باران است
جان در سر کارت کنم، این بار آن است
...
1. اول قدم از عشق سر انداختن است
جان باختن است و با بلا ساختن است
...
1. از گلشن جان بیخبری، خار این است
میلت به طبیعت است، دشوار این است
...
1. با حکم خدایی، که قضایش این است
میساز، دلا، مگر رضایش این است
...
1. هر چند که دل را غم عشق آیین است
چشم است که آفت دل مسکین است
...
1. ایزد، که جهان در کنف قدرت اوست
دو چیز به تو بداد، کان سخت نکوست
...
1. در دور شراب و جام و ساقی همه اوست
در پرده مخالف و عراقی همه اوست
...
1. هر چند کباب دل و چشم تر هست
هجر تو ز وصل دیگری خوشتر هست
...
1. گردنده فلک دلیر و دیر است که هست
غرنده بسان شیر و دیر است که هست
...