1 رخ عرضه کنیم، گوی: این زر سره نیست جان پیش کشیم، گوی، گوهر سره نیست
2 دل نپسندی، که مایهٔ ناسره است هر مایه که قلب است عجب گر سره نیست!
1 عشق تو ز عالم هیولانی نیست سودای تو حد عقل انسانی نیست
2 ما را به تو اتصال روحانی هست سهل است گر اتفاق جسمانی نیست
1 دیشب دل من خیال تو مهمان داشت بر خوان تکلف جگری بریان داشت
2 از آب دو دیده شربتی پیش آورد بیچاره خجل گشت ولیکن آن داشت
1 افسوس! که ایام جوانی بگذشت سرمایهٔ عیش جاودانی بگذشت
2 تشنه به کنار جوی چندان خفتم کز جوی من آب زندگانی بگذشت
1 دردا! که دلم خبر ز دلدار نیافت از گلبن وصل تو به جز خار نیافت
2 عمری به امید حلقه زد بر در او چون حلقه برون در، دگر بار نیافت
1 عالم ز لباس شادیم عریان یافت با دیدهٔ پر خون و دل بریان یافت
2 هر شام که بگذشت مرا غمگین دید هر صبح که خندید مرا گریان یافت
1 زنجیر سر زلف تو تاب از چه گرفت؟ و آن چشم خمارین تو خواب از چه گرفت؟
2 چون هیچ کسی برگ گلی بر تو نزد سر تا قدمت بوی گلاب از چه گرفت؟
1 در عشق توام واقعه بسیار افتاد لیکن نه بدین سان که ازین بار افتاد
2 عیسی چو رخت بدید دل شیدا شد از خرقه و سجاده به زنار افتاد
1 چون سایهٔ دوست بر زمین میافتد بر خاک رهم ز رشک کین میافتد
2 ای دیده، تو کام خویش، باری، بستان روزیت که فرصتی چنین میافتد
1 غم گرد دل پر هنران میگردد شادی همه بر بیخبران میگردد
2 زنهار! که قطب فلک دایرهوار در دیدهٔ صاحبنظران میگردد