1 امشب نظری به روی ساقی دارم ای صبح، مدم، که عیش باقی دارم
2 شاید که بر افلاک زنم خیمه، از آنک با همدم روح هم وثاقی دارم
1 امشب نظری بروی ساقی دارم وز نوش لبش حیات باقی دارم
2 جانا، سخن وداع در باقی کن کین باقی عمر با تو باقی دارم
1 ای دوست، بیا، که با تو باقی دارم با هجر تو چند وثاقی دارم؟
2 در من نظری کن، که مگر باز رهم زین درد که از درد عراقی دارم
1 در سر هوس شراب و ساقی دارم تا جام جهان نمای باقی دارم
2 گر بر در میخانه روم، شاید، از انک با دوست امید هم وثاقی دارم
1 جانا، ز دل ار کباب خواهی، دارم وز خون جگر شراب خواهی، دارم
2 با آنکه ندارم از جهان بر جگر آب چندان که ز دیده آب خواهی دارم
1 اندر غم تو نگار، همچون نارم میسوزم و میسازم و دم برنارم
2 تا دست به گردن تو اندر نارم آکنده به غم چو دانه اندر نارم
1 یارب، به تو در گریختم بپذیرم در سایهٔ لطف لایزالی گیرم
2 کس را گذر از جادهٔ تقدیر تو نیست تقدیر تو کردهای، تو کن تدبیرم
1 چون قصهٔ هجران و فراق آغازم از آتش دل چو شمع خوش بگدازم
2 هر شام که بگذشت مرا غمگین دید میسوزم و در فراقشان میسازم
1 بگذار، اگر چه رندم و اوباشم تا خاک سر کوی تو بر سر پاشم
2 بگذار، که بگذرم به کویت نفسی در عمر مگر یک نفسی خوش باشم
1 پیوسته صبور و رنجکش میباشم وندر پی عاشقان ترش میباشم
2 دل در دو جهان هیچ نخواهم بستن با آنکه مرا خوش است خوش میباشم