چون در دلت آن بود که گیری یاری از عراقی رباعی 145
1. چون در دلت آن بود که گیری یاری
برگردی ازین دلشده بیآزاری
1. چون در دلت آن بود که گیری یاری
برگردی ازین دلشده بیآزاری
1. ای منزل دوست، خوش هوایی داری
پیداست که بوی آشنایی داری
1. در عشق، اگر بسی ملامت ببری
تا ظن نبری جان به قیامت ببری
1. از آتش غم چند روانم سوزی؟
وز ناوک غمزه چند جانم دوزی؟
1. هر لحظه ز چهره آتشی افروزی
تا جان من سوختهدل را سوزی
1. هم دل به دلستانت رساند روزی
هم جان بر جانانت رساند روزی
1. آیا خبرت شود عیانم روزی؟
تا بر دل خود دمی نشانم روزی
1. ای کرده به من غم تو بیداد بسی
دریاب، که نیست جز تو فریاد رسی
1. گر شهره شوی به شهر شرالناسی
ور گوشه گرفتهای، تو در وسواسی
1. چون خاک زمین اگر عناکش باشی
وز باد هوای دهر ناخوش باشی
1. ای کاش! بدانمی که من کیستمی؟
تا در نظرش بهتر ازین زیستمی
1. گر مونس و همدمی دمی یافتمی
زو چاره و مرهمی همی یافتمی