1 با نفس خسیس در نبردم، چه کنم؟ وز کردهٔ خویشتن به دردم، چه کنم؟
2 گیرم که به فضل در گزاری گنهم با آنکه تو دیدی که چه کردم، چه کنم؟
1 آوازهٔ حسنت از جهان میشنوم شرح غمت از پیر و جوان میشنوم
2 آن بخت ندارم که ببینم رویت باری، نامت ز این و آن میشنوم
1 آزاده دلی ز خویشتن میخواهم و آسوده کسی ز جان و تن میخواهم
2 آن به که چنان شوم که او میخواهد کاین کار چنان نیست که من میخواهم
1 در عشق تو زارتر ز موی تو شدیم خاک قدم سگان کوی تو شدیم
2 روی دل هر کسی به روی دگری است ماییم که بتپرست روی تو شدیم
1 وقت است که بر لاله خروشی بزنیم بر سبزه و گلخانه فروشی بزنیم
2 دفتر به خرابات فرستیم به می بر مدرسه بگذریم و دوشی بزنیم
1 امروز به شهر دل پریشان ماییم ننگ همه دوستان و خویشان ماییم
2 رندان و مقامران رسوا شده را گر میطلبی، بیا، که ایشان ماییم
1 چون درد نداری، ای دل سرگردان رفتن ببر طبیب بیفایده دان
2 درمان طلبد کسی که دردی دارد چون نیست تو را درد چه جویی درمان؟
1 هر دم شب هجران تو، ای جان و جهان تاریکتر است و مینگیرد نقصان
2 یا دیدهٔ بخت من مگر کور شده است؟ یا نیست شب هجر تو را خود پایان؟
1 هر شب به سر کوی تو آیم به فغان باشد که کنی درد دلم را درمان
2 گر بر در تو بار نیابم، باری از پیش سگان کوی خویشم، بمران
1 تا چند مرا به دست هجران دادن؟ آخر همه عمر عشوه نتوان دادن
2 رخ باز نمای، تا روان جان بدهم در پیش رخ تو میتوان جان دادن