1 حاشا! که کند دل به دگر جا منزل او را ز رخ که گردد از عشق خجل
2 گردیده به کس در نگرد عیبی نیست کو شاهد دیده است و او شاهد دل
1 خاک سر کوی آن بت مشکین خال میبوسیدم شبی به امید وصال
2 پنهان ز رقیب آمد و در گوشم گفت: میخور غم ما و خاک بر لب میمال
1 در کوی خرابات نه نو آمدهام یاری دارم ز بهر او آمدهام
2 گر یار مرا کوزهکشی فرماید من هم به کشیدن سبو آمدهام
1 ای جان و جهان، تو را ز جان میطلبم سرگشته تو را گرد جهان میطلبم
2 تو در دل من نشستهای فارغ و من از تو ز جهانیان نشان میطلبم
1 عمری است که در کوی خرابی رفتم در راه خطا و ناصوابی رفتم
2 کار من سر بسر پریشان شده را دریاب، که گر تو درنیابی رفتم
1 ای یار رخ تو کرده هر دم شادم یک دم رخ تو نمیرود از یادم
2 با یاد تو، ای دوست، همی بودم خوش زاندم که ز نزدیک تو دور افتادم
1 آن وصل تو باز، آرزو میکندم گفتن به تو راز، آرزو میکندم
2 خفتن ببرت به ناز تا روز سپید شبهای دراز، آرزو میکندم
1 بی روی تو، ای دوست، به جان در خطرم در من نظری کن، که ز هر بد بترم
2 جانا، تو بیک بارگی از من بمبر کز لطف تو من امید هرگز نبرم
1 دل نزد تو است، اگر چه دوری ز برم جویای توام، اگر نپرسی خبرم
2 خالی نشود خیالت از چشم ترم در کوزه تو را بینم اگر آب خورم
1 دل پیشکش نرگس مستت آرم جان تحفهٔ آن زلف چو شستت آرم
2 سرگردانم ز هجر، معلومم نیست در پای که افتم که به دستت آرم؟