بگذار، اگر چه رندم و اوباشم از عراقی رباعی 109
1. بگذار، اگر چه رندم و اوباشم
تا خاک سر کوی تو بر سر پاشم
1. بگذار، اگر چه رندم و اوباشم
تا خاک سر کوی تو بر سر پاشم
1. پیوسته صبور و رنجکش میباشم
وندر پی عاشقان ترش میباشم
1. با نفس خسیس در نبردم، چه کنم؟
وز کردهٔ خویشتن به دردم، چه کنم؟
1. آوازهٔ حسنت از جهان میشنوم
شرح غمت از پیر و جوان میشنوم
1. آزاده دلی ز خویشتن میخواهم
و آسوده کسی ز جان و تن میخواهم
1. در عشق تو زارتر ز موی تو شدیم
خاک قدم سگان کوی تو شدیم
1. وقت است که بر لاله خروشی بزنیم
بر سبزه و گلخانه فروشی بزنیم
1. امروز به شهر دل پریشان ماییم
ننگ همه دوستان و خویشان ماییم
1. چون درد نداری، ای دل سرگردان
رفتن ببر طبیب بیفایده دان
1. هر دم شب هجران تو، ای جان و جهان
تاریکتر است و مینگیرد نقصان
1. هر شب به سر کوی تو آیم به فغان
باشد که کنی درد دلم را درمان
1. تا چند مرا به دست هجران دادن؟
آخر همه عمر عشوه نتوان دادن