1 چو نامه به دست سپهبد رسید ز غیرت، روان درتنش بردمید
2 بزد کوس و برشد به زین بی شکیب ندانست در ره فراز از نشیب
3 سوی کوفه آمد دمان با سپاه وز آن سوی مختار ناورد خواه
4 همه یاوران را برخویش خواند سخن ها زکردار دشمن براند
1 سنان ها همی گشت رخشان چو برق همی خرد، بد پرتو افکن به فرق
2 ستوران زغریدن سهمناک دل شیر کردندی از بیم چاک
3 برید اجل تیغ خونخوارشان براهیم مالک سپهدارشان
4 دلیری به رزم آستین بر زده دوصد ره به یک دشت لشگر زده
1 بفرمود تات در برون سرای نمودند رخشان درفشی به پای
2 نوشتند نام خدا و رسول (ص) بدان رایت و نام شوی بتول (ع)
3 منادی نداد داد در شهر و کوی که در پای هر رهگذر سو به سوی
4 شود مرد کند آوری پاسبان مبادا شود فتنه بر پا شبان
1 که بربسته بودش به بندی گران که پردخته بودند آهنگران
2 بدش نام عبداله بن اسد که نفرین رسادش به روح و جسد
3 بدو گفت مختار کای بد نژاد که چون تو پلیدی ز مادر نزاد
4 چرا رفته بودی به کرب و بلا به پیکار دارای اهل ولا
1 یکی پیش ایوان کیوان غلام اسیر بیاورد نافع به نام
2 که این بد منش بدنگهبان رود چو درکربلا شه نبرد آزمود
3 نهشت این بد اندیش ناپاکزاد که عباس سالار حیدر نژاد
4 برد آب زی پرده گی های شاه بپیماید از روی زی برده راه
1 سریر مهی جای مختار گشت به درگاه بسته صف بارگشت
2 فروزنده ی دین یل خوب کیش بفرمود با نامداران خویش
3 که از کشتن این فرو مایگان که خونشان نیارزد همی رایگان
4 اگر چند شادم، دلم شاد نیست روانم زبند غم آزاد نیست
1 چهارم عبید ابن اسود به نام که بد خوی بود و زنسل حرام
2 هم اینسان به رزم خداوند دین بدند اندر آن پهنه ی سهمگین
3 به دژخیم فرمود فرمانروای کز این ناکسان هم بپرداز جای
4 فرومایه در خورد گفت و شنود نپایید و سرشان ببرید زود
1 همانگه یکی از غلامان پیر بیامد ببوسید پیش سریر
2 یکی زشت مردش گرفتار بند بداندیش و نستوده ناهوشمند
3 که او منقذ مره اش نام برد دلش تیره از بدگهر مام بود
4 چه گویم نگویم که را کشته بود که را؟ تن به خون اندر آغشته بود
1 بگفت ای زدین بی خبر روی زشت تو را نیز کشتن بود سرنوشت
2 بفرمود تا بر زدندش به دار نگون سرشده با کمند استوار
3 به زه کرد سالار کشور کمان یکی تیر بگشاد بر بد گمان
4 که بنشست بر چشم و جست از قفاش چنین دید بیدین سزای جفاش
1 تو دست از تن میر اسلامیان فکندی برای شه شامیان
2 جوان علی (ع) را فکندی زپای ببراد دست تو ای تیره رای
3 نترسیدی از صولت حیدریش وزان سطوت و فره ی صفدریش
4 پلید تبهکار گفت: ای امیر سخن راست گویم زمن در پذیر