که از الهامی کرمانشاهی شاهدنامه (چر خیابان باغ فردوس) 58
1. که با تیغ کین روی کرده دژم
همی مرد و مرکب فکندی به هم
1. که با تیغ کین روی کرده دژم
همی مرد و مرکب فکندی به هم
1. چو زان کار شد اسپری چند گاه
بفرمود مختار کشور پناه
1. به ایوان چو خور بود پرتو فکن
چو انجم به گرد اندرش انجمن
1. برآرید از تن لباس سیاه
از آنرو که شد کشته بدخواه شاه
1. بده ساقی آن آب یاقوتگون
که دل را دهد مشق عشق و جنون
1. چه فرخنده مختار کشور پناه
بپرداخت از کار بد خواه شاه
1. سپهدار مختار کرد آفرین
به حیلت سگالان ناپاکدین
1. که ایدر شتاب آر فرمان تو راست
همه گنج و شهر و تن و جان تو راست
1. وزان پس به گنجور گفتا: برو
بیاور همان دشنه ی سر درو
1. بگفتند یاران که ای نامدار
همانی که گفتی تو در کارزار
1. به یاد آمدش گویی آن رزمگاه
که مسلم درآن کشته شد بیگناه