1 بگفتش: که ای؟ وز کجا آمدی؟ شتابان بدین سو چرا آمدی؟
2 بگفتا: که از بادیه رهسپار شدم سوی کوفه من ای نامدار
3 که بینم یکی روی آن مردمان که هستند با من ز یک دودمان
4 بدو گفت مختار با من دروغ مگو گر، به دل داری از دین فروغ
1 بدیدش چو نیکو براهیم بود کزو جان شیران پر از بیم بود
2 بدوگفت: کای شیر شمشیر بند مبادا ز چشم بدانت گزند
3 چرا گشتی اندر پی من روان؟ زرنج تو شد تیره بر من روان
4 بگفت: آمدم بهر آن کار را که خواندی بدان میر مختار را
1 که آن بستگان بند بگسیختند چو شب بود بس تیره بگریختند
2 شنیدند افغان او را سپاه سوی خیمه ی او گرفتند راه
3 چو عامر از این کارآگاه شد پر از اخگرش جان گمراه شد
4 بیامد دمان تا بر روزبان بگفتش رها بادت از تن روان
1 برفته است با مرد جاسوس دوش دژم گشت و از درد بر زد خروش
2 بیفراشت سوی خداوند دست که ای آفریننده ی هر چه هست
3 براهیم را تو مدد کار باش زآسیب دشمن نگهدار باش
4 پس از پوزشش نزد جان آفرین بفرمود بستند بر اسب، زین
1 بیفکندش آن سر به سم سمند بدو خیره چون گشت آن ارجمند
2 بدیدش همان مرد جاسوس بود که با میر آن نیکویی ها نمود
3 بدوگفت مهتر که نیک آمدی تو را باد بخشایش ایزدی
4 سرکیست کاورده ای ارمغان بگفتا: سر دشمن خاندان
1 هم از مرگ عامر که بدخال او به تیغ براهیم ناوردجو
2 رخ ازکین مختار چوند سندروس همی زد بهم دست و گفت ای فسوس
3 وزان پس به برخواند آن پرفساد پی چاره جویی عبید زیاد
4 بدو گفت: با لشگری بیشمار از ایدر سوی کوفه شو رهسپار
1 بزرگان لشگر یکی انجمن نمودند و گفتند زینسان سخن
2 که ما را دگر جای پیکار نیست سپاه اندک است و سپهدار نیست
3 همان به، که گیرم زی کوفه راه که لشگر نگردد زدشمن تباه
4 برآن گفته یکسر نهادند رای همان شب برفتند زان سخت جای
1 بسی داستان ها زمختار راد زدند و زفرجام کردند یاد
2 بگفتند: کاین مرد شد چیردست بیفکند در چند لشگر شکست
3 همی روز تا روز ستوارتر شود کار او بر فرازیش فر
4 اگر چند با ما نکرده است بد یکی خواهش ما نکرده است رد
1 همه هر چه گفتی و دیدی ز پیش پدید آمد از فرقه ی زشت کیش
2 چو دیدند تنها و بی یاورم جدا از سپهدار و از لشگرم
3 سپه گرد کردند برکین من نجویند جز نقض آیین من
4 پی دفع این قوم خودکامه را به هر جا که برخوانی این نامه را