1 که هان ای گروه ستمگر خموش یکی سوی من باز دارید گوش
2 بشد بسته دم ها ز فرمان اوی فتادند یکسر از آن های و هوی
3 شهنشاه دین خطبه ای خواند نغز ز توحید یزدان سخن راند نغز
4 به پیغمبر پاک گفتا درود بدانسان که از وی سزاوار بود
1 به ناگه برآمد زکوفه خروش نوای دف و چنگم آمد به گوش
2 ز بانگ نی و کوس و مرد و سمند تو گفتی بتوفید چرخ بلند
3 پرستنده زان پور ابن زیاد بدانجا ستاده دهلی پرعناد
4 بپرسیدمش کاین هیاهوی چیست؟ خود امروز عیدی دراین شهر نیست
1 نشست از بر تخت آن زشت کیش سران را زهر دوده بنشاند پیش
2 ز هر دسته ای نیز قومی فزون ستاده به پا از درون و برون
3 سرشاه را دریکی طشت زر نهادند در پیش آن بد گهر
4 چو آن انجمن گشت زانگونه راست اسیران آل علی (ع) را بخواست
1 چه دندان و لب؟ آنکه خیرالبشر بدان بوسه می داد شام و سحر
2 چه لب ها؟ که بوسید روح الامین ز روی نیازش به عرش برین
3 یکی پیر بود اندر آن انجمن ز یاران پیغمبر موتمن
4 که او بود زید ابن ارقم به نام بسی برده سر، با رسول انام
1 سرشاه را گفت آن نابکار نمایند بر نیزه ای استوار
2 برآرند برگرد بازار وکوی که دانند این مردم فتنه جوی
3 کز آل علی (ع) پاک شد روزگار به پور معاویه شد راست کار
4 چو لختی بدادند درکوفه سیر سر پاک آن قدوه ی اهل خیر
1 چو ابلیس دون جا به منبر نمود خدا و پیمبرش را بر ستود
2 وزان پس بگفتا: خدا را سپاس که اسلام را داشت از فتنه پاس
3 یزید آن شهنشاه آیین وکیش بشد کامران بربداندیش خویش
4 چراغ علی(ع)، شاه اهل دروغ شد از کشتن پور او بی فروغ
1 به دست نوندی فرستاد تیز به یثرب یکی نامه بنوشت نیز
2 به عمرو سعیدش بداد آگهی که شد گیتی از آل حیدر تهی
3 سپس زاده ی سعد را پیش خواند ز نیرنگ باوی چنین راز نماند
4 که منشور ری را بده تا دگر گمارم در آن نیک و بد را نظر
1 یکی نامه آمد به ابن زیاد ز نزد یزید آن سر هر فساد
2 که سرهای آل علی (ع) را تمام ابا اهل بیتش سوی شهر شام
3 روان ساز با مردمی هوشمند که در ره نیاید برایشان گزند
4 به امر یزید آن بد اندیش دین یکی لشگر آراست از اهل کین
1 به نزدیک منصور الیاس بر فرستاده ای رفت و دادش خبر
2 که بد آدمی شوم و ناپاکدین امیر از یزید، اندر آن سرزمین
3 به فرمان وی مردم آن دیار ببستند آیین به هر رهگذر
4 سپه چون به شهر اندر آمد ز راه برآمد به ناگاه ابری سیاه