1 بیچاره دلم چو محرم راز نیافت واندر قفس جهان هم آواز نیافت
2 در زلف سیاه ماهروئی گم شد تاریک شبی بود کسش باز نیافت
1 خواهی که شوی با طرب و عیش قرین زنهار که بر حضر سفر را مگزین
2 از خانه بگلزار سفر میکن و بس مرد سفر دور نئی ابن یمین
1 شادانکه غم زمانه بر دل ننهاد و اندیشه آب و محنت گل ننهاد
2 در تربیت عمارت دل کوشید وین قاعده جز مردم مقبل ننهاد
1 ای عاجز از ادراک کمال تو گمان هرچ آن نه ره تست گرفتم کم آن
2 جز قدرت دست تو در آفاق که کرد از یک سر ماه تیر و از سری هم دو کمان
1 کس خلد و حجیم را ندیدست ایدل کو کس که از آنجهان رسیدست ایدل
2 امید و هراس ما بچیزیست کزان جز نام نشانی نه پدیدست ایدل
1 در لهو و لعب عمر بسر برد دلم گوی از همه شاطران بدر برد دلم
2 یکچند نظاره جهان کرد ولیک زو کافرم ار حظ نظر برد دلم
1 جانا رخ تو ماه زر افشان منست میگون لب تو لعل درخشان منست
2 عمریست که تا خون دلم لعل تو دید شکرانه آن هنوز بر جان منست
1 باد از رخ گل چو برقع نازکشاد بلبل بغزل خواندنش آواز گشاد
2 خرم دل آنک در هوای گل و مل پرواز کنان بال طرب باز گشاد
1 هر حادثه ئی که آمد از نرم و درشت از ابن یمین ندید در معرکه پشت
2 با جمله بقدر وسع کوشید ولیک اکنون غم طاهر بن اسحاقش کشت
1 چون عاقبت الامر بباید مردن جز یکدمه را نگه نباید کردن
2 گر تو غم نا آمده و رفته خوری ای بس غم بیهوده که باید خوردن