بر عارض آن بت که از ابن یمین فریومدی رباعی 97
1. بر عارض آن بت که توان تن ازوست
خالیست که بدحالی مرد و زن ازوست
...
1. بر عارض آن بت که توان تن ازوست
خالیست که بدحالی مرد و زن ازوست
...
1. بر اوج فلک دوش چو خورشید بگشت
بر من ز فراق یار دانی چه گذشت
...
1. بیزحمت مشاطه رخت همچو مهست
بیمنت سرمه چشم مستت سهیست
...
1. بیوصل تو کار دل قوی با خلل است
هجران تو رهزن بقا چون اجل است
...
1. بی خنده آن پسته شکر شکنت
کس را چه خبر که هست یا نی دهنت
...
1. با روی چو روزت بقمر حاجت نیست
با پسته شورت بشکر حاجت نیست
...
1. بر من صنما جور تو امروزی نیست
یکذره ترا رحمت و دلسوزی نیست
...
1. گر حرص زیر دست و طمع زیر پای تست
سلطان وقت خویشی و سلطان گدای تست
...
1. دردا که گل و موسم گلزار گذشت
بلبل ز گلستان بسوی خار گذشت
...
1. بیچاره دلم چو محرم راز نیافت
واندر قفس جهان هم آواز نیافت
...
1. بگذشت حیات آنکه دلشاد بزیست
و آن نیز بخاک رفت کز باد بزیست
...
1. باشه که بخوبی رخش افزون ز مهست
گر نرد ندیمانه نبازیم بهست
...