1 بی خنده آن پسته شکر شکنت کس را چه خبر که هست یا نی دهنت
2 چون خط مسلسل است بررق حریر از سنبل تر سلسله ها بر سمنت
1 با روی چو روزت بقمر حاجت نیست با پسته شورت بشکر حاجت نیست
2 می روشن و شب تیره و مجلس خلوت گفتن که چها گشت دگر حاجت نیست
1 بر من صنما جور تو امروزی نیست یکذره ترا رحمت و دلسوزی نیست
2 تو شاد بزی که با چنین خو که تراست جز غم ز تو ام هیچ دگر روزی نیست
1 گر حرص زیر دست و طمع زیر پای تست سلطان وقت خویشی و سلطان گدای تست
2 ایصاحب اجل که روی در قفای دل رخش امل مران که اجل در قفای تست
1 دردا که گل و موسم گلزار گذشت بلبل ز گلستان بسوی خار گذشت
2 خوشوقت کسی که از همه فار غبال عمرش بتماشای رخ یار گذشت
1 بیچاره دلم چو محرم راز نیافت واندر قفس جهان هم آواز نیافت
2 در زلف سیاه ماهروئی گم شد تاریک شبی بود کسش باز نیافت
1 بگذشت حیات آنکه دلشاد بزیست و آن نیز بخاک رفت کز باد بزیست
2 چون میگذرد عمر بشادی و بغم من بنده آنک از غم آزاد بزیست
1 باشه که بخوبی رخش افزون ز مهست گر نرد ندیمانه نبازیم بهست
2 با شاه نیارم بگرو برد از آنک هر چیز که هست بنده را زان شهست
1 بر چشم و دلم زغم نمی نیست که نیست بر جان ز حوادث المی نیست که نیست
2 خوش باش و مده فرصت شادی از دست کز دور فلک هیچ غمی نیست که نیست
1 تا از چمن آن سرو خرامان بگذشت درد دل آزرده ز درمان بگذشت
2 چون ابر بهار از آنسبب گریانم کز گلشن ملک آن بت خندان بگذشت