1 بربود مرا پسته تو خواب از چشم وافشاند سرشک همچو عناب از چشم
2 ماننده شمعم از هوای رخ تو کز آتش دل میچکدم آب از چشم
1 هر دل که هوای آشنائی دارد همچون رخ فرخش صفائی دارد
2 سودای من از طره مشکین ویست کو ته چکنم دراز نائی دارد
1 من رفتم و یادگار جانم بر تست پیدا ز تو دورم و نهانم بر تست
2 دلشادم از انکه گر روانم زبرت هر جا که همی روم روانم بر تست
1 گفتتد مرا که بر ابوبکر و عمر مدحت گوی رستی بقیامت ز سقر
2 من بعد بدین عشوه که دادند مرا جز مدحت ایشان نبود کار دگر
1 ای مونس غم قصه غمخواران پرس یاری کن و احوال دل یاران پرس
2 از نرگس خود پرس نشان سر زلف احوال شب تیره ز بیماران پرس
1 ما را فلک از دوست اگر دور افکند ور همچو بنات نعشمان ز هم بپراکند
2 صد شکر که بر رغم فلک بار دگر گشتیم بهم چو عقد پروین پیوند
1 گفتم که من شیفته بیمار توام درمان دلم کن که دل افکار توام
2 خون دلم از دیده روان کرد و بطنز گفتا بنگر چگونه در کار توام
1 دل در سر زلفین بتان نتوان بست وز دست فراقشان به جان نتوان جست
2 چندین متپ ای دل که سر زلف بتان دامیست که تا ابد از ان نتوان رست
1 شطرنج هوس با صنم طنازم میبازم و با او بخوشی میسازم
2 رخ بر رخ او همی نهم بوک مگر قائم کنم و کنم که شاهد بازم
1 هر چند بر نهال دانش رفتم طاقم ز نشاط دل و با غم جفتم
2 عیبم بجز این نیست که من در هنر بسیار بالماس تفکر سفتم