چون باد صبا غنچه از ابن یمین فریومدی رباعی 145
1. چون باد صبا غنچه گلرا بشکافت
وز نکهتش آفاق دم غالیه یافت
1. چون باد صبا غنچه گلرا بشکافت
وز نکهتش آفاق دم غالیه یافت
1. در خاطرم این لطیف مصراع گذشت
کاحوال جهان بسکه بانواع گذشت
1. صاحب نظری خوش سخنی فرمودست
بشنو که از آن مغز خرد آسودست
1. هر چیز که در ازل بدان فرمان نیست
کردن طلبش کار خردمندان نیست
1. دی گفت یکی که داشت با من دل راست
کای ابن یمین وجه معاشت ز کجاست
1. گردون که سوی سفله و دونش نظرست
منگر تو بدو که سخت بی پا و سرست
1. هر روز ترا بمن گمانی دگرست
هر لحظه مرا ز تو زیانی دگر است
1. گفتم دل من گر چه که غرق خونست
وین محنت و غم از ستم گردونست
1. در عهد تو گلزار ثنا مدروس است
الا ز تو آز از همه کس مأیوس است
1. سلطان گل ار چه با بسی برگ و نواست
هر چند که زر دوخته بر چین قباست
1. گیرم که بصد رسید عمریکه تر است
آخر نه که اندر پی آن روز فناست
1. خوش باش دمی که زندگانی باقیست
در ملک حیات کامرانی باقیست