1 برخیز سحرگه ای صبا چابک و چست با خواجه شهاب دین بگورست و درست
2 کز ابن یمین شفقت خود باز مگیر کو از دل دیده بنده مخلص تست
1 چون آکهیی نبینم از توحیدت سودی نکند بکثرت و تفریدت
2 هر چیز که آن بنزد ما ایمانست کفرست بنزدیک تو از تقلیدت
1 چون تعبیه جهانیان بسیارست احوال کسی شناختن دشوارست
2 جامست که اندرون صافی دارد و آن نیز چو نیک بنگری خونخوارست
1 پیوسته نشان عاشقان بد نامیست کام دل این شیفتگان ناکامیست
2 گر سوختگانرا طمع وصل تو خاست چون در نگری بنای آن بر خامیست
1 در روضه توحید اگر بارت نیست بر شاخ مراد خویشتن بارت نیست
2 با خود غم دل گوی مگو با کس از آنک بیرون ز تو کس محرم اسرارت نیست
1 گر دور فلک تابع فرمان تو نیست جز صبر درینواقعه درمان تو نیست
2 گر ملک جهان از تو ستاند دشمن غمگین مشو ایدوست که آن آن تو نیست
1 سردار جهان خواجه که آئینش سخاست بحریست کفش که موج آن جمله عطاست
2 من تشنه لب از ساحل آن گشتم باز این نیز هم از طالع شوریده ماست
1 شاها ز تو کار عالمی سامان یافت وز لطف تو درد همکنان درمان یافت
2 چون بهره بندگان زشه احسانست پس ابن یمین از چه سبب حرمان یافت
1 دل شد ز پی وصل دلارام ز دست جان نیز بران عزیمت از جای بجست
2 در نافه تاتار زدند آتش غم تاتار خطش پشت لب یار نشست
1 رنگ تو بتازگی ز گلنار بهست بویت زدم نافه تاتار بهست
2 چشم تو عجب نادره ئی افتادست چونست که بی صحت و بیمار بهست