1 از بهر نشاط و طرب ای ابن یمین با دختر رز تا بتوانی منشین
2 کوام خبائث است و از خاطب خویش جز گوهر عقل می نخواهد کاوین
1 دارد هوس وصل دلارام دلم بی او نفسی ندارد آرام دلم
2 آخر چه دل و کدام دل بیچاره یکقطره خونست ولی نام دلم
1 وصف قدوخد گر طلبد کس ز منت تشبیه کنم زود بسر و وسمنت
2 لیک از دهنت دم نتوانم زد از انک تنگست مجال سخن اندر دهنت
1 دارد صنم ماهوش زهره جمال خالی بمیانه دو ابرو و چه خال
2 گوئی که مگر ستاره ئی منکسف است افتاده میان مشک پیکر دو هلال
1 ای حکم ترا مطیع از قاف بقاف وی جمله شهانرا سر کوی تو مطاف
2 با همچو توئی روا بود همچو منی پیوسته دوان در طلب قدر کفاف
1 آنرا که دماغ و عقل باهش باشد با بزم تو از بهشت خامش باشد
2 گر خلد برین باید و باغ ارمت آن بزم که میر او سیاوش باشد
1 آمد خبریکه جان برون رفت ز تن از واقعه زبده دوران و زمن
2 یعنی که نظام دولت و دین کش بود هم صورت و هم سیرت و هم نام حسن
1 در عهد تو گلزار ثنا مدروس است الا ز تو آز از همه کس مأیوس است
2 کان با کف چون بحر تو میزد لافی از گفتن بیهوده چنان محبوس است
1 هرگز دهنت ایصنم سیم سرین با پسته برابر نکند ابن یمین
2 زیراک میان هر دو فرقیست تمام اینرا لب نوشین بود آنرا شکرین
1 با خوش پسری بحسن چونشمع طراز گشتم نفسی بنرد بازی دمساز
2 شش ضربه چو از ماه فزون بود بحسن او برد اگر چه من شدم شاهد باز