1 حاصل چه از این که صورت خواجه نکوست چون مغز نبیندش خرد در خور پوست
2 گفتند رسیدی بر او گفتم نی لاخل و لاخمر خرد هر که خور اوست
1 با ما غضب حیدری از حد بگذشت پیکار وی و داوری از حد بکذشت
2 وقتست کزین پس بصفا آید باز کین دلشده را صابری از حد بگذشت
1 آنم که فلک بنده مطواع منست دیو از حشم و پری ز اتباع منست
2 من فخر بدینعالم خاکی نکنم چون عالم قدس جمله اقطاع منست
1 آن بت که رخی بود ز مه خوبترش از دور فلک ببین چه آمد بسرش
2 دی طوطی جان بود مگس بر شکرش امروز مگس کشند در زیر سرش
1 هر فتنه که بر سرم کنون میآید از فعل بد باده برون میآید
2 هان ای دل آشفته دگر ننشینی با دختر رز که بوی خون میآید
1 چون آکهیی نبینم از توحیدت سودی نکند بکثرت و تفریدت
2 هر چیز که آن بنزد ما ایمانست کفرست بنزدیک تو از تقلیدت
1 آنمه سوی ما چون نظر سعد نداشت با ما ز تحملات چیزی نگذاشت
2 خوشوقت دلم که گفتم انگار نبود بر لوح ضمیر نقش انگاشت نگاشت
1 ای لعل لبت مایهدهِ آب حیات بوسی بده از نصاب حُسنت به زکات
2 دامن ز من اندر مکش ای جان و جهان کز صحبت چوب بید نگریخت نبات
1 فرزند اعز محمد ای جان پدر آیا بود اینکه بینمت بار دگر
2 غرقم ز غمت چو لاله در خون جگر وز فکر بنفشه وار زانو بر سر
1 بگذشت حیات آنکه دلشاد بزیست و آن نیز بخاک رفت کز باد بزیست
2 چون میگذرد عمر بشادی و بغم من بنده آنک از غم آزاد بزیست