1 صد ره دلم ار مهر از و برگیرد بازش چو ببیند هوس از سر گیرد
2 مانند چراغیست که بنشانندش آتش چو بدود او رسد در گیرد
1 نقش عیادت ار چه بصورت عبادتست لیکن بنقطه ئی ز عبادت زیادتست
2 پرسیدن شکسته دلان اهل فضل را نقصان فضل نیست کمال سعادتست
1 گفتم نخورم باده که کاری نه نکوست تا باز رهم ز طعنه دشمن و دوست
2 بشنید خرد گفت که هی چون نخوری طاعت بود آن گنه که فرموده اوست
1 جان باید و نان و نان نباید بیجان آن باید و این وزین چه آید بی آن
2 یا رب چو بفضل خویش جانم دادی نان نیز بده که جان نپاید بی نان
1 جانا لب میگون تو روح ما نیست دارم نظری با تو ولی تنها نیست
2 تو یوسف حسنی و چهی در زنخت دیدم که هزار جان در او زندانیست
1 محمود طبیب چون بطب دست گشود در معجز عیسی ید بیضا بنمود
2 ثابت قدمست چون چنار از دم او آن کو چو سپیدار که بی رعشه نبود
1 چون سرو سهی قد تو پیراسته شد چون لاله بعنبر رخت آراسته شد
2 از بس که دلم فکر میانت میکرد از فکرت باریک دلم کاسته شد
1 دادم بتو دل بوی تو نشنیده هنوز نا دیده تمام رنگ تو دیده هنوز
2 در پرده مشو ز مردم دیده من کو طفل وشیست خواب نادیده هنوز
1 تا جیب تو بهر ماه مطلع کردند ترک صفت ماه مقنع کردند
2 آن حقه لعل بین که از بهر بهار چون خوش بزمردش مرصع کردند
1 زیور همه بر سرو سمنبر زیبد هر یک زد گر یکی نکو تر زیبد
2 چون غنچه قبایش از زمرد زیبد چون نرگس تر کلاهش از زر زیبد