دل بسته آن طره از ابن یمین فریومدی رباعی 193
1. دل بسته آن طره عنبر شکنست
جان فتنه آن پسته شکر شکنست
...
1. دل بسته آن طره عنبر شکنست
جان فتنه آن پسته شکر شکنست
...
1. ما انفس و افاق بدیدیم و گذشت
واندر سر هر دو خط کشیدیم و گذشت
...
1. دل در سر زلفین بتان نتوان بست
وز دست فراقشان به جان نتوان جست
...
1. دی خسرو سیاره چو با شام نشست
از جیش حبش فتاد بر روم شکست
...
1. گفتم صنما گر چه رخت همچو مهست
لیکن رقم سیاه بروی نه بهست
...
1. با ما غضب حیدری از حد بگذشت
پیکار وی و داوری از حد بکذشت
...
1. قدت ز صنوبری که برخاست بهست
وز سرو که دهقانش بپیراست بهست
...
1. خطی که ز رویت ای پریوش برخاست
دودیست کز آتش ترت خوش برخاست
...
1. گفتم که چرا از شکرت رست نبات
واندر ظلمات چون شد آن آبحیات
...
1. زلف تو که بس تعبیه ساز افتادست
هندوست و لیک ترکتاز افتادست
...
1. من کز سر جان بسوی تو خواهم خاست
کی از سر تو چو موی بر خواهم خاست
...
1. نی دیده به از تو هیچ یاری دیدست
نی همچو رخت تازه بهاری دیدست
...