1 با جمله هنروران بکین است فلک وز خلق زمانه بهگزینست فلک
2 من زاهل هنروین بر او عیب تمام آری چه توان کرد چنین است فلک
1 از خنده رعد و گریه ابر بهار وقتست جهانرا که شود چون رخ یار
2 سردی مکن ایباد بهاری بگذار تا لاله و کل بشکفد از خاره و خار
1 آن دم که خم عشق بجوش آمده بود جان از سر مستی بخروش آمده بود
2 روزیکه بما کاسه می میدادند از هر طرفی صدای نوش آمده بود
1 ای ترک بیار باده و در گردان وز خطه دل عنان غم بر گردان
2 ز آنروز که گردنامه ئی بنوشتی بر ماه بخط خود شدم سرگردان
1 دهقان بچه ئی داد می نابم دوش گفتم که حرام باشد این گفت خموش
2 من از رز خویش چیده ام انگورش تشویش مکن می حلالست بنوش
1 الچی ز من ار نرد پیاپی ببرد عیبم مکنید کان نه الچی ببرد
2 چون بر طرف بساط باشد پسرش داند هممه کس که نرد راوی ببرد
1 ما با همه کس بر در استیناسیم مشهور جهان چون خضر و الیاسیم
2 ما را همه کس شناسد اما کس را تا شهره نباشد بیقین نشناسیم
1 در هر دو جهان عاشق آن رومائیم در راه طلب روان بهر سو مائیم
2 ای انک سر سگان آن کوداری با ما بنشین مقیم ان کومائیم
1 باشد بتو دیده رهنمون دل من جز مرکز غم نیست درون دل من
2 مسکین دلم از دیده بجان آمد از آنک جز دیده کسی نریخت خون دل من
1 راحت ز طبیعت جهان مهجورست ره سوی مراد عاقلان بس دورست
2 خوشتر ز عسل مخواه و شیرینتر از او او نیز چو بنگری قی زنبورست