1 روزیکه بود صحت و اسباب معاش زنهار غنیمت شمر و خوش میباش
2 زیراک چو وقت فرصت از دست رود زانپس نکند سود ترا گفتن کاش
1 آن سرو بلند کز غمش پست شدم جامی ز کفش خوردم و از دست شدم
2 از غایت لطف می ندیدم در جام گفتی که من از جام تهی مست شدم
1 قدت ز صنوبری که برخاست بهست وز سرو که دهقانش بپیراست بهست
2 دائم سخن از قد چو سروت گویم آری سخن راست بهر وقت بهست
1 آنکس که جهان زوست جهان خود همه اوست جانانش همیخوانم و جان خود همه اوست
2 خیزد شرر از آتش و چون در نگری روشن شودت ازین که آن خود همه اوست
1 نفسیست مرا که تشنگیش ار بکشد شربت ز کف حور بمنت نچشد
2 من چشم سیه دوست ازان دارم کو بهر سیهی ز سرمه منت نکشد
1 آن بت که بحسن بیمثالش گفتند وز غایت لطف آب زلالش گفتند
2 عکسی ز سواد دیده ابن یمین بر عارض او فتاده خالش گفتند
1 آنکس که مهیا بودش وجه معاش وز دور فلک نباشدش هیچ خراش
2 دانم بکمالش نرسد نقصانی بر خاطر اگر بگذرد اندیشه ماش
1 ای گردنم از ساعد تو طوق پذیر بر دست من از زلف تو بادا زنجیر
2 با سکه حیدری توئی خوش پسرا وز طوق و ززنجیر مرا نیست گزیر
1 گر دور فلک تابع فرمان تو نیست جز صبر درینواقعه درمان تو نیست
2 گر ملک جهان از تو ستاند دشمن غمگین مشو ایدوست که آن آن تو نیست
1 دل شد ز پی وصل دلارام ز دست جان نیز بران عزیمت از جای بجست
2 در نافه تاتار زدند آتش غم تاتار خطش پشت لب یار نشست