1 هر نقش که از پرده فلک بنماید شب جمله مرا شعبده بر میآید
2 فرقی که میان او و لعبت باز است آنستکه این دیر ترک میپاید
1 در صورت اگر چه غیر اغیار نه ایم از روی حقیقت بجز ازیار نه ایم
2 مستم ز می تجلی یار مدام یک لحظه درین میکده هشیار نه ایم
1 رویت که ازو ماه خجل سار شود زلفت که در او باد گرفتار شود
2 از ظلمت این و نور آن در شب و روز شب روز شود روز شب تار شود
1 فرزند اعز محمد ای کان هنر وی تازه ز آب سخنت جان هنر
2 در خوش نمکی چون تو جگر گوشه نیافت جز ابن یمین هیچکس از کان هنر
1 دی شاه بتان سوار اسبی چون پیل میکرد به هر گوشه چو فرزین تحویل
2 خورشید پیاده در رکابش میرفت میکرد رخ خاک به خدمت تقبیل
1 هر دم غم جانان المی میدهدم عشق کهنش ز نو غمی میدهدم
2 بر دف زند دشمن و اینطرفه که دوست پیوسته بسان نی دمی میدمدم
1 مردم نکند روزی خود بیش بجهد وز غایت خود کس نرود پیش بجهد
2 کاریکه در آن بسعی تو حاجت نیست زنهار مینداز در آن خویش بجهد
1 هر چند که دخت رز طرب افزاید و ابواب فتوح روح را بگشاید
2 من عزم طلاق او مصمم کردم کز وی همه فرزند خبائث زاید
1 تا در دل من مهر تو مهوش باشد روزم چو رخ فرخ تو خوش باشد
2 چون زلف تو هر دل که کند میل رخت سودا زده ئی بر سر آتش باشد
1 بر اوج فلک دوش چو خورشید بگشت بر من ز فراق یار دانی چه گذشت
2 گردون ستمکاره بتیغ خورشید خون دل من ریخت درین نیلی طشت