بودند جهاندار از ابن یمین فریومدی رباعی 241
1. بودند جهاندار بسی خسرو و گرد
رفتند و بدیگرانش ناچار سپرد
...
1. بودند جهاندار بسی خسرو و گرد
رفتند و بدیگرانش ناچار سپرد
...
1. بنگر که صبا باز چه نیرنگ آورد
در باغ چه لعبتان خوشرنگ آورد
...
1. بر خوان خود ار زهر گیا باید خورد
خوشتر که بر ناکس ابا باید خورد
...
1. تا در دل من مهر تو مهوش باشد
روزم چو رخ فرخ تو خوش باشد
...
1. تا جیب تو بهر ماه مطلع کردند
ترک صفت ماه مقنع کردند
...
1. تا در سرم ای رشک پری چشم بود
از چشم توام ستمگری چشم بود
...
1. تا در تن من هیچ رگ و پی باشد
اندر رگ من بجای خون می باشد
...
1. تا مرغ روانت در قفس خواهد بود
رزقت رسد آن قدر که بس خواهد بود
...
1. تا دست من از وصل تو کوتاه بود
تا بر دل من بیاد یار آه بود
...
1. تا دل غم آنجان جهان خواهد خورد
سر نشتر غم بر رگ جان خواهد خورد
...
1. تا یوسف عهد را بچاه افکندند
از اوج سپهر حسن ماه افکندند
...
1. تا بسته صحبت کسی خواهی بود
چون مرغی اسیر قفسی خواهی بود
...