1 هرگز فلکم زیاد می نگذارد هر دم بغمی تازه ترم بسپارد
2 نزد فلک ستمگرم عیبی نیست جز آنکه مرا اهل هنر پندارد
1 شب نیست که اشک من بقلزم نرسد آهم ز بر طارم هفتم نرسد
2 زینقوم که گر نیزه کنی در کو نشان سر بر زند از حلق و بمردم نرسد
1 دل شاد بروی دلستان خضرست جان زنده بلعل در فشان خضرست
2 گو خضر مرو بسختی آب حیات چون آبحیات در دهان خضرست
1 چون گشت زمین از سپه برف سفید از پرتو خورشید بریدیم امید
2 بیم است که ار غایت سردی هوا افسرده شود چشمه گرم خورشید
1 تا یار بحج رفت ز ما ببریدست جرمی چو نکردیم چرا ببریدست
2 از مروه و مروت اینقدر آوردست کز صحبت اخوان صفا ببریدست
1 در وصف تو هر چند زبان گفت سخن از حالت من گه بیان گفت سخن
2 چون من تو و تو منی چگویم من و تو آری چکنم چنین توان گفت سخن
1 چون باد صبا غنچه گلرا بشکافت وز نکهتش آفاق دم غالیه یافت
2 خرم دل آنکه از پی عیش صبوح چون بلبل مست سوی گلزار شتافت
1 آورد خط آن نگار تا بنماید ما را که شب و روز بهم می شاید
2 با عارضش آفتاب ماننده بود گر وقت کسوف نور او بفزاید
1 آن بت که دمی جفا فراموش نکرد با ما نفسی دست در آغوش نکرد
2 هر نکته که سر بسر بدو میگفتم در بود ولی نگار در گوش نکرد
1 استاد حسین ای بصفا همچو سروش با نطق تو سحبان شود از عجز خموش
2 در بیشه مردمی و مردی و هنر تو شیر نری که نام کردت خرگوش