1 در چشم تو باشد سخنم سحر حلال و اندر دهنت سخن بود تنگ مجال
2 و آنگه که سخن زان تن نازک رانم باشد سخنم لطیف تر ز آب زلال
1 تا در تن من هیچ رگ و پی باشد اندر رگ من بجای خون می باشد
2 مستی نتوان زد ز می نسیه خلد بر نقد زنم که داند آن کی باشد
1 علمی که ترا می نرساند بکمال مالی که ترا می نکند نیکو حال
2 بگریز از آنعلم و از آنمال ببر کآن علم ضلال آمد و آنمال و بال
1 غریب اگر چه وزیر شه جهان باشد همیشه میل دلش سوی خانمان باشد
2 اگر چه ساعد شاهان بود نشیمن باز ولی بکام دل باز آشیان باشد
1 ای پیکر تو گنج روان همه فضل عقل تو مرا داده نشان همه فضل
2 هر نکته ز تو عالم جانی همه لطف هر یکسر موی تو جهان همه فضل
1 گفتند که خرمی در افاق نماند کس جفت طرب در خم این طاق نماند
2 گفتم سبب اینغم بی پایان چیست گفتند که طاهر بن اسحاق نماند
1 ای بنده بالای تو سرو آزاد همچون تو بتی مادر ایام نزاد
2 روزی دلم دهان و چشم خوش تست بیچاره نگر چه تنگ روزی افتاد
1 ای شکر گفتار تو سرمایه روح وی لعل گهر بار تو پیرایه روح
2 بیسایه بود روح ولیکن رخ تو هم سایه روح امد و همسایه روح
1 تا کرد در جود کف راد تو باز در ناز و نعیم غرقه اند آز و نیاز
2 جود تو جهانیست که در خطه او دائم بقناعت کرم اموزد آز
1 روی چو مهت رشک پری میگردد زلف سیهت بدلبری میگردد
2 برگرد رخت جلوه کند طره تو در دور قمر بسروری میگردد