در روضه جان تاره از ابن یمین فریومدی رباعی 157
1. در روضه جان تاره نباتی خضرست
شیرین پسری خوش حرکاتی خضرست
1. در روضه جان تاره نباتی خضرست
شیرین پسری خوش حرکاتی خضرست
1. دی ابن یمین صبحدمی جام بدست
با سر و قدی بر سر گلزار نشست
1. دل شاد بروی دلستان خضرست
جان زنده بلعل در فشان خضرست
1. زلف تو که سرگشته بکردار منست
آشفته تر از حال من و کار منست
1. رفتی و شکیب از دل عشاق برفت
نقش هنر از صفحه آفاق برفت
1. هر حادثه ئی که آمد از نرم و درشت
از ابن یمین ندید در معرکه پشت
1. یک غم نبود کز تو نصیب ما نیست
وز حسن خودت بحال ما پروا نیست
1. عشاق ترا امید بهر وزی نیست
جز درد دل از حسن رخت روزی نیست
1. نیلوفر تر بر سر آبت چه خوشست
یعنی رخ و زلف پر بتابت چه خوشست
1. گل کز زرسا و خرده ئی چند اندوخت
در ملک چمن بخسروی رخ افروخت
1. روی تو و ماه آسمان هر دو یکیست
قد تو و سرو بوستان هر دو یکیست
1. عشق لب و دندان چو لعل و گهرت
کر دست مرا معتکف خاک درت