1 در باغ جمالت ای بت عشوه پرست سیب ز نخ ساده و شفتالو هست
2 گر زانک بسیب زنخت دست بریم میدان که نهاده ایم جان بر کف دست
1 شاه عادل چون بکام دل ببزم می نشست بر جبین آفتاب از شرم رویش خوی نشست
2 تا جهان بودست شاهی بر سریر سلطنت همچو سلطان جهان الجایتو خان کی نشست
1 گه رنگ رخت ز عارض گل طلبیم گه بوی خوشت ز برگ سنبل طلبیم
2 گه نغمه دلفریب روح افزایت از ناله جان فزای بلبل طلبیم
1 دلبر بجفا ممتحنم میدارد آزرده دل و خسته تنم میدارد
2 بیخویشتنی من بگویم کز چیست زانست که بیخویشتنم میدارد
1 بودند جهاندار بسی خسرو و گرد رفتند و بدیگرانش ناچار سپرد
2 اکنون که تو داری چه در او دل بندی میدان که نخواهیش تو هم با خود برد
1 عشق لب و دندان چو لعل و گهرت کر دست مرا معتکف خاک درت
2 من شهره بشیرین سخنی چون نشوم کاندر دهنم بود لب چون شکرت
1 دی گفت مرا یکی که ای عهد شکن نه گفته بدی که می نخواهم خوردن
2 دل گفت بدین رسن فرو چه نشوی گر کون خری ز نخ زند گو میزن
1 هر کو دهنت ای بت جانی دیدست سر چشمه آب زندگانی دیدست
2 زنگار گرفت و خون دل بسته ز غم تا از دهنت شکر فشانی دیدست
1 ای پیک چو نامه ام نهی در دستش صد بوسه نهی ازین رهی بر دستش
2 وی نامه حسدهاست مرا بر تو از آنک تو پیش ز من بوسه دهی بر دستش
1 خواهد شدن از تن نظر جان زایل ناگشته بجز حسرت و ارمان حاصل
2 یا رب ز جهان مرا چنان بر که هنوز باشند بصحبتم عزیزان مایل