بر چشم و دلم زغم از ابن یمین فریومدی رباعی 109
1. بر چشم و دلم زغم نمی نیست که نیست
بر جان ز حوادث المی نیست که نیست
...
1. بر چشم و دلم زغم نمی نیست که نیست
بر جان ز حوادث المی نیست که نیست
...
1. تا از چمن آن سرو خرامان بگذشت
درد دل آزرده ز درمان بگذشت
...
1. تا سقف سپهر نیل پیکر بر پاست
از جمله شهان اگر همیپرسی راست
...
1. تا یار بحج رفت ز ما ببریدست
جرمی چو نکردیم چرا ببریدست
...
1. تا بر مه تابانش ز عنبر قوس است
ما را چو سپاهیان نظر برقوس است
...
1. تن در غمش از هلال باریکترست
و آنماه شب چارده ز من بیخبرست
...
1. تا دیده من دید زهر خوبترت
بیخوابم از اندیشه روی چو خورت
...
1. تا آبله رخ بر رخ دلدار ز دست
بر حسن هزار مهر پرگار ز دست
...
1. تا چند کشم صد ضرر از چشم خوشت
هرگز نشوم بر حذر از چشم خوشت
...
1. تا رست بگرد شکرت شاخ نبات
عشاق تو کردند صفتهاش اثبات
...
1. تا روی ترا بدیدم ایعشوه پرست
در دیده من نقش خیال تو نشست
...
1. تا بسته نگردد بکل ابواب حیات
وز تن نشود منقطع اسباب حیات
...