1 آن بت که نکرده ام غمش فاش هنوز چون دید مرا بسته غمهاش هنوز
2 خندید و بطعنه گفت ای ابن یمین عشق تو پرو بال زند فاش هنوز
1 ایدل طلب وصل دلارام مکن خو را و مرا سخره ایام مکن
2 سودای وصال یار تا چند پزی ایسوخته آخر طمع خام مکن
1 ای از تو جهان برون تو بیرون ز جهان پروانه شمع رخ تو طوطی جان
2 هم لطف تو دیده نرگس نابینا هم شکر تو گفته سوسن بسته زبان
1 یا رب تو جمال آن مه مهر انگیز آراسته ئی بسنبل عنبر بیز
2 پس حکم همی کنی که در وی منگر اینحکم چنان بود که کژ دار و مریز
1 خوشباش که روزی رسد ای ابن یمین حاجت نبود مگر بکوشش چندین
2 از دست طمع محنت و خواری چه کشی قانع شو و با راحت و عزت بنشین
1 کردند بجای من بدی جمع لئام گفتم که نمایم بمکافات قیام
2 عقلم بشنید گفت ای ابن یمین از تو نسزد خلاف آئین کرام
1 از حق بود انچ هست بر مومن و گبر روشن شود این نکته ترا نیز بصبر
2 از ابر جدا همی شود قطره ولیک چون در نگری یکی بود قطره و ابر
1 آن دم که خم عشق بجوش آمده بود جان از سر مستی بخروش آمده بود
2 روزی که بما کاسه می میدادند از هر طرفی صدای نوش آمده بود
1 تا آبله رخ بر رخ دلدار ز دست بر حسن هزار مهر پرگار ز دست
2 گوئی که مگر بلبل شیدا بصبوح بر گل ز سر نشاط منقار ز دست
1 پیوسته نشان عاشقان بد نامیست کام دل این شیفتگان ناکامیست
2 گر سوختگانرا طمع وصل تو خاست چون در نگری بنای آن بر خامیست