1 ایگل خجل از عارض چون نسترنت دل بسته آن پسته شکر شکنت
2 گفتی که نماز شام آیم بر تو دیدیکه چو صبح اول آمد سخنت
1 ای رنگرز این خوی بدت ننگی نیست با من سخن تو هیچ بی جنگی نیست
2 در حیرتم از طالع شوریده خویش کز رنگرزان نیز مرا رنگی نیست
1 ای سرمه چشم بنده خاک کویت دور از تو تنم گشت چو تار مویت
2 از دادن جان باک ندارم لیکن ترسم که بمیرم و نبینم رویت
1 از بس که دلم با سر زلف تو نشست چون زلف تواش فتاد صد گونه شکست
2 رخسار توام کرد چنین شوریده آری ز گلست شورش بلبل مست
1 رخسار تو آئینه دیرینه ماست ما شاهد و دیدار تو آئینه ماست
2 آن جامه شاهی که باطلس ندهیم در صومعه آن خرقه پشمینه ماست
1 بیروی تو دل صبور گردد هیهات یا از غم تو نفور گردد هیهات
2 چون زلف خودار سرش ببری صد بار یکدم ز رخ تو دور گردد هیهات
1 بر عارض آن بت که توان تن ازوست خالیست که بدحالی مرد و زن ازوست
2 گوئی که مگر سیاهی چشم منست ز آنروی که روشنی چشم من ازوست
1 بر اوج فلک دوش چو خورشید بگشت بر من ز فراق یار دانی چه گذشت
2 گردون ستمکاره بتیغ خورشید خون دل من ریخت درین نیلی طشت
1 بیزحمت مشاطه رخت همچو مهست بیمنت سرمه چشم مستت سهیست
2 از دانه دل تراست بر خرمن ماه خالی که از و حال جهانی سهیست
1 بیوصل تو کار دل قوی با خلل است هجران تو رهزن بقا چون اجل است
2 رویت بصفا میان خوبان جهان چون ملت اسلام میان ملل است