1 می از شر و شور و عربده خالی نیست خوشتر ز خوشیش ذوقکی حالی نیست
2 من بر سر این ذوقم و با جمله صفا با کس غرضیم جاهی و مالی نیست
1 در هجر تو از من اثر وعین نماند کی وصل تو بینم چو مرا عین نماند
2 زین بیش ببود عین ما را دمعی اکنون ز غم تو دمع را عین نماند
1 جان تازه کند لعل در افشان ز قدح با دل دهد از زمرد سوده فرح
2 یک ساغر از انلعل و زمرد با هم بر نه بکفم تا بکشم قوس قزح
1 گفتند که از برگ گلش خار دمید وان حسن که دیده ئی بانجام رسید
2 گفتم که رخش چو نوبهارست بحسن کس نزهت نوبهار بی سبزه ندید
1 گر با تو بکام دل وصالی یابم تشنه جگرم آب زلالی یابم
2 نالیدن شبها شودم در باقی روزیکه بلطف از و مثالی یابم
1 رفتم بشما هنوز مایل دل من با آنکه ز کس نگشت حل مشکل من
2 از خاک در شما چو بادم گذران بر آتش و آب چشم و دل منزل من
1 باشه که بخوبی رخش افزون ز مهست گر نرد ندیمانه نبازیم بهست
2 با شاه نیارم بگرو برد از آنک هر چیز که هست بنده را زان شهست
1 در پای دلت گر ز هوس خاری نیست با نیک و بد جهان ترا کاری نیست
2 تا چند در سرای معشوق زنی غیر از تو درین دیار دیاری نیست
1 دل بسته آن طره عنبر شکنست جان فتنه آن پسته شکر شکنست
2 دل چون نشود شکسته در طره او کین خم ز بر خم و شکن بر شکنست
1 در کان کرم فضه وارزیز نماند وز جمله جواهر بجز ازریز نماند
2 در نوبت ما نخاست یک مرد کریم جز طاهر اسحاق که آن نیز نماند