1 از حکم ازل بهیچ رو مهرب نیست در عالم جان تفاوت مذهب نیست
2 سر جمله یکی بود گراز حق نگری چون مورد جمله غیر یک مشرب نیست
1 دل باز بسوداش در انداخت مرا و اندر کف صد شور و شر انداخت مرا
2 سودی نکند غم زیان خوردن من من بعد که خانمان برانداخت مرا
1 اسبی که قضا در پی او وقت شتاب باشد چو خر لاشه که افتد بخلاب
2 چون آصف مملکت نشیند بروی گوئی که ملک نشست بر تیر شهاب
1 دارم هوس لعل تو ایدر خوشاب بشتاب تو هم که میکند عمر شتاب
2 تا کی دل بریان من از خون جگر بر آتش سودای تو گرید چو کباب
1 ای باد سحر گهی بصد جهد و شتاب برخیز و جلال ملک و دین را دریاب
2 گو ابن یمین گفت که تو بخت منی زانرو که نمی بینمت الا که بخواب
1 ایدل اگر اعتقاد تو هست درست می دان که ترا روزی تو خواهد جست
2 خوشباش که دیگری نتاند خوردن رزقی که بنام تست مجرا ز نخست
1 ما از می نابیم چنین گشته خراب بس خانه که آن زمی خرابست و بیاب
2 هر کس که چو دف حلقه بگوش طربست بس زود شود کیسه تهی همچو رباب
1 از خرد و بزرگ هر که دیدست مرا بر مردم چشم خود گزیدست مرا
2 گر بد منم آنها ز چه با من نیک اند بس بد که توئی کز تو رسیدست مرا
1 ایدل اگر آسایش جانت هوس است ور مملکت هر دو جهانت هوس است
2 بشنو سخنی ریخته در قالب حق بر کن طمع از هر چه بدانت هوس است
1 آن بت که حدیث دلبری قصه اوست مه در غم کاس از غم و از غصه اوست
2 آورد و نهاد بیضه ئی چندم پیش دل گفت سپیده را که اینحصه اوست