1 یا رب ز خرد مدار محروم مرا میدار بنام نیک موسوم مرا
2 پیرایه تو داده ئی مرا گوهر نظم عاطل مکن از گوهر منظوم مرا
1 آن سرو سهی که جاش در چشم منست بی لعل لبش بحر گهر چشم منست
2 دیدم برهش بتازگی آب روان و آن آب روان هنوز در چشم منست
1 در فتنه این و آن میفکن خود را در بیم و بلای جان میفکن خود را
2 کاریکه در آن بسعی تو حاجت نیست ز نهار در آن میان میفکن خود را
1 ای بس که دلم در پی تحقیق شتافت بس موی که در فکرت باریک شکافت
2 تا عاقبت الامر بدانست که اوست آنذره کزو هزار خورشید بتافت
1 ای دل چو نعیم این جهانی شدنی است وین مملکت حیات فانی شدنی است
2 غمگین مشو ار هست و گر نیست از انک بر وفق قضای آسمانی شدنی است
1 خوش نیست دل خسته ریش از تو جدا هستیم نه بر مراد خویش از تو جدا
2 زین پس اگرم بخت رساند بر تو دیگر نشوم بتیغ و نیش از تو جدا
1 آن زخم که بر چهره جانان منست دردیست که پیوسته بدامان منست
2 نی نی غلطم بر رخ او زخمی نیست آن زخم که دیده ایش بر جان منست
1 دی ترک پری پیکر من مست خراب با تیر و کمان کرد سوی دشت شتاب
2 تیرش ز کمان میشد و میگفت خرد خورشید زماه نو روان کرد شهاب
1 مائیم ز جور فلک آینه گون با آه دلی که سنگ ازو گردد خون
2 روزی بهزار شب بغم میاریم تا خود فلک از پرده چه آرد بیرون
1 مائیم و می روح فزا چون دم مشک لیکن بر اهل عصر چه مشک و چه پشک
2 در پای عوام کشته گشتند خواص آتش چو در افتاد نه تر ماند و نه خشک