1 ایدل بدو نیک اینجهانی هیچست وینعالم بی ثبات فانی هیچست
2 سر تا سر نقشها خیالیست بخواب از خواب در آی تا بدانی هیچست
1 از تاب جگر دوش روانم میسوخت خون دل و مغز استخوانم میسوخت
2 میسوختم و اشک همی ریخت چو شمع و آن اشکم ازان بود که جانم میسوخت
1 امروز کسی که شهره در شیر دلیست در ملک علی والی و در فقر ولیست
2 از جمله خلایق ار بپرسند که کیست کویند سپهدار جهان عبدالعلیست
1 آن سرو سهی که جاش در چشم منست بی لعل لبش بحر گهر چشم منست
2 دیدم برهش بتازگی آب روان و آن آب روان هنوز در چشم منست
1 از کوی تو با دل حزین باید رفت با غصه و قهر همنشین باید رفت
2 رفتیم ز پیش تو بجائی که مپرس از خدمت مخدوم چنین باید رفت
1 انسبزه که گرد چشمه نوش تو خاست در صورت اگر چه طوطی شکر خاست
2 لیکن چو بزیرد امن آتش دارد گه گه بگمان فتم که دود دل ماست
1 آن بت که حدیث دلبری قصه اوست مه در غم کاس از غم و از غصه اوست
2 آورد و نهاد بیضه ئی چندم پیش دل گفت سپیده را که اینحصه اوست
1 آن زخم که بر چهره جانان منست دردیست که پیوسته بدامان منست
2 نی نی غلطم بر رخ او زخمی نیست آن زخم که دیده ایش بر جان منست
1 ایمظهر الطاف لطیفیت خوشست با همنفسان ذوق و ظریفیت خوشست
2 برخیز و بیا و یک صراحی می ناب با خویش بیاور که حریفیت خوشست
1 ان روی چو افتاب در چشم منست وانموی چو مشک ناب در چشم منست
2 دیدم بگه زوال خورشید رخش زانلحظه هنوزم آب در چشم منست