گفتند که از برگ از ابن یمین فریومدی رباعی 301
1. گفتند که از برگ گلش خار دمید
وان حسن که دیده ئی بانجام رسید
1. گفتند که از برگ گلش خار دمید
وان حسن که دیده ئی بانجام رسید
1. در ابر فنا ماه چگل پنهان شد
در پرده غم شادی دل پنهان شد
1. هر فتنه که بر سرم کنون میآید
از فعل بد باده برون میآید
1. گفت آنکه مرا دید ز طاعات بعید
کاندیشه نمیکنی تو از وعد و وعید
1. ملهم چو نعیم این جهان فانی دید
بفروخت جهان را و بدان فقر خرید
1. هر کس که نصیحت بر او خوار بود
وانکو ببدی خود گرفتار بود
1. هر کو در جود و مکرمت بسته بود
جز خار مدانش ار چه گلدسته بود
1. شادانکه دلش بغور کاری بیناد
وین قاعده غیر بختیاری ننهاد
1. دانی بچه ماند ای بت حور نژاد
خالی که میانه دو ابروت فتاد
1. گفتم بتو هیچ آگهی میاید
زین درد که بر دل رهی میآید
1. زلفت که دلم بسته بموئی دارد
صد شیفته بر هر سر کوئی دارد
1. گفتم بدل ار چه وقت گفتار نبود
در پاش فکندی سرو او یار نبود