1 روزی بخوشی اگر توان برد بسر زنهار پسر انده بیهوده مخور
2 کان نقش که یکبار بر آورد فلک ممکن نبود که آورد بار دگر
1 ای پسته شیرینت شکر خائی خوش وی در سرم از زلف تو سودائی خوش
2 در بتکده ها چون تو بتی نتوان یافت شنگی خوش و شوخی خوش و رعنائی خوش
1 هر چند که عمرم نه بسامان گذرد سهلست که عاقبت بهر سان گذرد
2 چون در دل من شادی و غم هر دو یکیست دشوار زما نه بر من آسان گذرد
1 هر کو بحسد بسته همی دارد دل از صدمت غم خسته همی دارد دل
2 خرم دل آنکه تا حیاتش باشد از بند حسد رسته همی دارد دل
1 خواهی که شوی ای بصفت خیر الناس سر چشمه نور همچو این زرین طاس
2 ماننده راووق شو از روی قیاس صد خار درون دل و پوشیده پلاس
1 ایدل چه کنی طرب که فانی باشد با غم بنشین که جاودانی باشد
2 اسرار غمش پیش کسی باز مگوی هش دار که این سخن نشانی باشد
1 گر خوش گذرانی گذرد عمر تو خوش ور کم بزنی نقش تو آید همه شش
2 چون میگذرد عمر بهر حال که هست خوش میگذران و بار اندوه مکش
1 گر کار تو نیکست بتدبیر تو نیست ور نیز بدست هم بتقصیر تو نیست
2 تسلیم و رضا پیشه کن و شاد بزی چون نیک و بد قضا بتقدیر تو نیست
1 انکس که لبت کرد بشنگرف نگار بر سطح مهت خطی نوشت از زنگار
2 بهر دهن چو نقطه موهومت گشتیم بسی بگرد سر چون پرگار
1 اسبی که بمن داد امیر میران کس یاد نداردش چوان از پیران
2 شهباز هنر نشیمن خود نکند اسبی که بود لایق گرگین گیران