1 معنیت چو آنجا بگذارد صورت در حال دگر جانت برارد صورت
2 وای از عدمی که صورتش پیدا شد وانگه ز خودی که خود ندارد صورت
1 از راحت روزگار جز نامی نیست بی رنج دلی یافتن کامی نیست
2 صبحی ننماید از افق روشنیی کاندر پی آن تیرگی شامی نیست
1 ای سرمه چشم بنده خاک کویت دور از تو تنم گشت چو تار مویت
2 از دادن جان باک ندارم لیکن ترسم که بمیرم و نبینم رویت
1 ز آوردن خلق سوی صحرای وجود گر عاشق و معشوق نبودی مقصود
2 خسرو بچه رو هوای شیرین کردی کی شیفته ایاز گشتی محمود
1 بر عارض آن بت که توان تن ازوست خالیست که بدحالی مرد و زن ازوست
2 گوئی که مگر سیاهی چشم منست ز آنروی که روشنی چشم من ازوست
1 جان برخی آن پسته شکر شکنت وان قامت چون سرو و رخ چون شمنت
2 در وصف دهانت نتوان گفت سخن زیراک نگنجد سخن اندر دهنت
1 دی بر سر خاک دوستی دلبر من از دیده گلاب ریخت بر برگ سمن
2 گفتم مگری ندا کن آنرا که ترا آورد بگریه تا زند چاک کفن
1 تا غالیه گون خال مه مهر گسل پروانه صفت فتاد بر شمع چگل
2 در دیده و دل جای گرفتست چنانک در دیده سوادست و سویدا در دل
1 زلف تو که بس تعبیه ساز افتادست هندوست و لیک ترکتاز افتادست
2 تا بر دل دیوانه من بند نهاد آسوده و خوش نیست بآز افتادست
1 رفتند و رویم و هر که آید برود هر چیز که شاید و نشاید برود
2 دانم چو نباید آنچ با تو نبود آنهم که ببایدت نپاید برود