1 گر بدانی فریب دنیی دون دل بجان آیدت ز صحبت او
2 دشمنی در لباس دوست بود که کند تکیه بر محبت ا و
1 یمین دولت و دین ای یگانه دو جهان سه چار یار بکنجی فتاده مخموریم
2 ز بهر پنج منی می بشش جهه گشتیم نیافتیم از آن دردمند و رنجوریم
3 شدست تفته دل ما چو هفت دوزخ از آن گز آستانه چون هشت جنتت دوریم
4 ز مجلس تو که از نه فلک فزونست بجاه امیدوار بده من شراب انگوریم
1 منم ابن یمین کالماس فکر من نکو داند ز هر نوعی گهر سفتن
2 ز شوق و ذوق خواهد طوطی قدس غبار از گوهر نطقم بپر رفتن
3 مهارت در سخن دارم ولی نتوان ز تاب آتش فکرت جگر تفتن
4 بمدح آنکه باشد حاصل عمرش بسان گاو خوردن یا چو خر خفتن
1 بحر دانش عماد دولت و دین ای همه کار هات شایسته
2 غرقه بحر غم شدم بفرست یک سفینه که هست بایسته
1 که میرود بجناب رفیع آصف عهد که با فلک ز علو بر زد آستانه او
2 غیاث دولت و دین هندوی مبارک رای که مثل او بهنر نیست در زمانه او
3 ستوده ئی که بود با نسیم الطافش دم مسیح خجل از هوای خانه او
4 نپرسدش که چرا وعده را وفا نکند نداند آنچه بباشد درین بهانه او
1 آنچه ندیدست دو چشم زمان و آنچ بنشیند دو گوش زمین
2 در گل ما آنک نبودست آن خیز و بیا در گل ما این ببین
1 پیام داد بکس کیر اژدها پیکر که ای کشیده بعمر دراز آزارم
2 توئیکه جز در تو کهف خود نمیدانم در آنزمان که بسختی همی رسد کارم
3 جواب دادش و گفتا چه سخت دل یاری بیا که جز تو کسی نیست مونس غارم
4 ولی تمامت عضوم خدای سنگ کناد بغیر باد گر از عشق تو بکف دارم
1 ای فلکقدری که دایم بر بساط حضرتت خسروان عهد را چون بندگان ساید جباه
2 باد زیر پای پیل حادثات افکنده سر هر که طبعش با تو کژ دارد چو فرزین رسم و راه
3 بنده را در وجه خرجی اسب و استر صرف شد اینزمان چون وقت رفتن آمدش زین بارگاه
4 خودتو انصافم بده آخر روا باشد که من رخ براه آرم پیاده میروم از پیش شاه
1 جمعی که در تصور اوهام نامدی پروین صفت بریدن پیوندشان ز هم
2 دیدم بچشم خویش که دستان روزگار همچون بنات نعش پراکندشان ز هم
1 جهان بگشتم و آفاق سر بسر دیدم نه مردمم اگر از مردمی اثر دیدم
2 برین صحیفه مینا بخامه خورشید نگاشته سخنی خوش بآب زر دیدم
3 که ای بدولت ده روزه گشته مستظهر مباش غره که از تو بزرگتر دیدم
4 کسیکه تاج بسر داشت بامداد پگاه نماز شام ورا خشت زیر سر دیدم