1 تا شنیدم که نو فراش شدی بالرفا و البنین همی گویم
2 روزگارت همه عروسی باد بدعا از حق این همی جویم
1 با خویشتنم هست دمی خوش که در آندم گنجای نبی نی ولی نی و ملک هم
2 در عالم وحدت بمقامیست مرا جای کآنجا نه سما کست پدید و نه سمک هم
3 در خانه شش گوشه مربع چو نشینم ز آنسوی مکان پویم و زین دور ترک هم
4 آگه نشود عقل زاسرار من و او کانها نه پدیدار یقین است و نه شک هم
1 حال خود بر جمال دین سنقر یک رهی عرض کردم و رفتم
2 چون امیدم روا نشد غرضش هم ز خود قرض کردم و رفتم
3 در وجودش نبود فایده ئی عدمش فرض کردم و رفتم
1 گر ترا هست خرد یاز بیا ز ابن یمین یک نصیحت بشنو این ز بزرگان قدیم
2 هر چه در دست تو باشد بفشان باک مدار زان میندیش که از دست برون شد زر و سیم
3 چون بهر نوع که باشد بشب آری روزی بخورید و بخوریم و بخرید و بخریم
1 مرا هست در خم می خوشگوار نهاده ز بهر ندیم کریم
2 حریفم چو من باید اندر هنر خردمند و آزاده خوی و حلیم
3 خورده باده تنها گر از دور چرخ بدستم نیفتد ازاینسان ندیم
4 اگر با حریفان نا اهل می ننوشم ملامت مکن ایحکیم
1 جهان نزد عاقل نیرزد بدان که بارش نهی بر دل خویشتن
2 توانی اگر دور باشی از آن که آسان کنی منزل خویشتن
3 بجز یکنفس حاصل عمر نیست غنیمت شمر حاصل خویشتن
4 ز نا جنس اگر نیستی بر کران بدست خودی قاتل خویشتن
1 بر فلک دل منه ار بوی خرد یافته ئی که نبینی بوجود آمده نا حق تر ازو
2 عاقل امروز کسی را نهد این دون پرور که نباشد بجهان هیچکس احمق تر ازو
3 لاجرم هر که بود رونق عقلش کمتر هیچکس را نبود کار برونق تر ازو
1 بدانخدای که بنگاشت دست قدرت او درون پرده ارحام صورت اجسام
2 که بنده عیش نخواهم مدام جز با تو از آنکه با تو دلم را خوشست عیش مدام
1 پدری با پسر بشفقت گفت که پسندیده دار عادت و خو
2 راحت نفس اگر همیخواهی بیشتر از نصیب خویش مجو
3 تا نپرسند دم مزن بسخن و آنچه گوئی بجز صواب مگو
4 کر رسیدن بمقصدت هوس است راه کان مستقیم نیست مپو
1 نرسد هیچ بد و نیک بکس جز بتقدیر خدا عزوجل
2 ز آنگه از رزق تو فارغ شده اند و ز حیات تو و تو وقت اجل