1 مرا چون خار غم در دل شکست از مهر گلرویان نهادم سر ازین حسرت بنفشه وار بر زانو
2 ولی نیک و بد گردون چو گردانست میگویم عسی الایام ان یرجعن یوما کالذی کانوا
1 اگر مجال بود بندگی ابن یمین ببارگاه جلال خدایگان برسان
2 نیاز من بزمین بوس او چو شرح دهی سخن چنانکه تو دانی بآسمان برسان
1 مرا زین پیش خاطر چندگاهی بانواع سخن میبود مایل
2 غزل میگفتم و مدح و مرائی هجا گفتن نبودم نیز مشکل
3 کنون از جور گردون بسته بینم در گوهر فشانی بر افاضل
4 غزل را عشق را یار ندارم من یکی زین هر دو حاصل
1 نبود مهتری بروز و بشب باده خوشگوار نوشیدن
2 یا طعام لذیذ را خوردن یا لباس لطیف پوشیدن
3 من بگویم که مهتری چه بود گر بخواهی ز من نیوشیدن
4 همگنان را ز غم رهانیدن در رعایات خلق کوشیدن
1 اندرین ایام هر کو همچو فرزین کژ رواست دارد از منصب چو فرزین خانه در پهلوی شاه
2 آنکه تا بودست چون رخ راست رو بودست و هست دائما در گوشه ئی محروم و دور از روی شاه
1 بحمدالله مرا هستند فرزندان روحانی که حوراشان بپروردست در آغوش و رضوان هم
2 سراسر بر جهانگیری چو شاه اختران قادر عراق آورده زیر حکم اقلیم خراسان هم
3 دمی با هر که بنشینند بگشایند بر طبعش ز صورتهای پر معنی در صد باغ و بستان هم
4 بهر مجلس که بگشاید یکی زیشان در حکمت دمادم اهل مجلس را کند خندان و گریان هم
1 بتعییر دی گفت با من یکی که میزیستی از نصیحت گران
2 که پیری ترا در میان چون گرفت چرا از جوانی نیی بر کران
3 شدت سر سپید و نشد از دلت سیاهی خال و خط دلبران
4 بدو گفتم ای ساده دل اینقدر ندانی ز گفتار دانشوران
1 هر کرا طالع مساعد نیست هر چه او کرد و گفت نا مقبول
2 مردی وجود او جنون و تلف زهد و فضلش همه فساد و فضول
3 و آنکه اقبال رهنمای ویست میرود تا به پیشگاه قبول
4 مختصر تر بگویم ابن یمین تا نگردند اهل عقل ملول
1 هر چه موجودست آنرا یافتند اهل حکمت منحصر در ده مقال
2 جوهر و کیف و کم و این و متی وضع و ملک و نسبت و فعل و انفعال
3 و آنچه خارج زینمقولات اوفتد تنک بینم عقل را در وی مجال
4 پس هر آن موجود کاندر وی خرد هست حیران نیست الا ذوالجلال
1 پیش اهل کمال نقصانست شاد و غمگین ز بیش و کم بودن
2 وز پی حاصل امور جهان روز و شب در غم و الم بودن
3 نزد دانا جمیع ملک جهان می نیرزد دمی بغم بودن