1 گر نگردد فلک بکام دلم خلق را اضطراب ننمایم
2 زنک اندوه را بصیقل عقل از دل آئینه وار بزدایم
3 همچو ابن یمین شوم قانع خویشتن را صداع نفزایم
1 ز آستانه جاه و جلال خسرو عهد که هست پایه قدرش بر اوج علیین
2 خجسته حضرت شاهنشه زمین و زمان که تا زمان بود او باد شهریار زمین
3 سپهر مهر فتوت جهان و جان کرم چراغ دوده آدم نظام دولت و دین
4 پناه ملت حق سایه اله که هست چو آفتاب سپهرش جهان بزیر نگین
1 ای شهنشاهی که هر جا در جهان آزاده ایست از میان جان و دل شد بنده احسان تو
2 بسکه با خلقان عالم همتت اکرام کرد گشت تاریخ مکارم در جهان دوران تو
3 عرضه دارد کمترین بندگان ابن یمین یک سخن در بندگی گر باشدش فرمان تو
4 بر جنابت هر که باشند از عوام و از خواص هر یکی شغلی معین دارد از دیوان تو
1 پدر که رحمت حق بر روان پاکش باد ز من دریغ نمیداشت پند پیرانه
2 چه گفت گفت که جان پدر نصیحت من اگر قبول کنی اینت پند فرزانه
3 تو باز سدره نشینی فلک نشیمن تست چرا چوکوف کنی آشیان بویرانه
4 مکن مقام درینخانه ایعزیز پدر گرت که یوسف مصری شدست همخانه
1 بچنگ شیر تن خویش را رها کردن ز مار و افعی در بادیه عصا کردن
2 شراب ساختن از زهر قاتل و ز حمیم ز تف تیره و آب سیه غذا کردن
3 بنوک هر مژه آتش کشیدن از دوزخ میان خون دل خویشتن شنا کردن
4 کشیدن همه آسانترست بر عاقل از آنکه خدمت بد اصل ناسزا کردن
1 پامال اگرچه چرخ جفا کرد گو بکن ما از جفای چرخ و غم دهر فارغیم
2 ساقی طبیب و ما طمع از جان بریده ایم گر نوش میچشاند و گر زهر فارغیم
3 محتاج کس نه ایم و نداریم غم ز کس گر لطف میکند و گرم قهر فارغیم
4 ما را چو ملک و مال خرید و فروخت نیست گر محتسب برون کند از شهر فارغیم
1 هفتاد سالگی که دو چندانت عمر باد کردست رنجش ابن یمین را ز جان ملول
2 پیری مخواه ز آنکه ندیدم که سوی پیر آید ز هیچ روی نسیم خوشی قبول
3 سودای پیر گشتن اگر میپزد جوان باشد از آنسبب که ظلوم آمد و جهول
1 وارث املاک اینجو سعد دین مسعود آنک عرضه خواهم داشتن در خدمت او شرح حال
2 از خراسان چون نهادم پای در ملک عراق بود اول کس که کردم بر درش حط رحال
3 راستی را نیک توجیهی بترحیبم بگفت آنچنان کآید ز ذات پاک هر نیکو خصال
4 چون بخرجی احتیاجم دید دیناری هزار از کرم ده شانزده انعام کرد اما عوال
1 مرد نا آزموده را زنهار نه ثنا گوی و نه نکوهش کن
2 گر برو اعتماد خواهی کرد اول احوال او پژوهش کن
1 هدهد ار افسر به سر بر مینهد پای زشت او و گنداییش بین
2 ور بود شهباز را بر پای بند آن مبین چستی و زیباییش بین
3 ور شدست ابن یمین در کار سست در هنر زور و تواناییش بین