1 مقصود کاخ و صفه و ایوان نگاشتن کاشانه های سر بفلک برفراشتن
2 گلهای دلفریب و درختان میوه دار در باغ و بوستان زره عیش کاشتن
3 دانی چراست تا بمراد دل اندر او یک لحظه دوستی بتوان شاد داشتن
4 ورنه کدام مردم عاقل بنا کند هرگز عمارتی که بباید گذاشتن
1 فیلسوفی که من در اسرارش ببد و نیک بود می محرم
2 گفت پندی سه چار فرمودست شاه کسری سر ملوک عجم
3 اولین پند آنکه مالش نیست هیچ کامی نیابد از عالم
4 دومین پند آنکه جفتش نیست نیستش دل بهیچ رو خرم
1 هست کار سعادت دنیا راست همچون مناره برفین
2 آفتاب تموز حادثه ها برگشاده برو- ز تاب کمین
3 در تزلزل بنای ارکانش دل برو کی نهند اهل یقین
4 ناگهانی ز هم فرو ریزد که امید ثبات دارد ازین
1 صاحبا گر چنین همی شاید که بهر یک مهت سلام کنیم
2 ما چه حاضر چه غائب از در تو هم برین قصه را تمام کنیم
3 کز تو پرسیم و تو جواب دهی که ازین هر دوان کدام کنیم
4 در سفر آریم عمر بسر یا به بنگاه خود مقام کنیم
1 آصف ایام تاج ملک و دین عبدالکریم ای برونق کار دین از رای ملک آرای تو
2 عقل باور دارد ار جان مصور خوانمت زانکه همچون جان همه لطف است سر تا پای تو
3 در ازل خیاط صنع لایزالی دوختست کسوت لطف الهی راست بر بالای تو
4 آز را کز بد و فطرت جوع کلبی همدم است چار پهلو شد شکم از سفره نعمای تو
1 سفر نیکست بهر آنکه هر روز چه خوش باشد بنو جائی رسیدن
2 مشرف گشتن از دیدار اصحاب رخ صاحبدلان هر جای دیدن
3 ولی تلخست آن شربت که هر روز ز دست دیگری باید چشیدن
1 امیر حیدری ایسالک مسالک حق توئی مجرد و مفرد بسان روح الامین
2 چو عقل کل شده دانند حقیقتها توئیکه علم یقین تو هست عین یقین
3 کنند صومعه داران عالم علوی برین روش که تو داری بصد زبان تحسین
4 سپهر گرم رو شوق را چو تو قطبی نشان نداد کس از ساکنان روی زمین
1 مرو ای ابن یمین گر دهد ایام ترا دو سه روزی دگر اندر وطن خاکی مهل
2 هیچ اگر ز آمدن و رفتن خود با خبری جهد کن تا ندهی عمر بباد از سر جهل
3 وقت را دار غنیمت که برفت آنچه برفت نخورد انده نا آمده خود مردم اهل
4 صعب گردد بتو آنکار گرش گیری صعب بگذرد سهل گرش نیز فرو کیری سهل
1 مجلس دستور ایرانست یا خلد برین کاندرو بر هر طرف بینی صفی از حور عین
2 شاید ار فردوس اعلی خوانمش از بهر آنک از لب ساقی میش ممزوج شد با انگبین
3 صاحب مجلس چو رضوان ساقیان مانند حور جام می دروی روان چون چشمه ماء معین
4 آفتاب اهل مجلس هیچ میدانی که کیست روشنست این سایه یزدان علاء ملک و دین
1 گر بدست آید مرا در تیه حیرت یک جوین قانعم منت پذیر از من و از سلوی نیم
2 ور پلاسی باشدم از نقش منت بی علم طالب دیبای چین و اطلس و خارا نیم
3 دم فرو بستم بکلی از مدیح و از غزل بشنو از من کز چه معنی در پی اینها نیم
4 از کسی لطفی نمی بینم که گویم مدح او بر جمال دلبری هم عاشق و شیدا نیم