1 من نیم چون مرد سالوس و فریب پرده ناموس خود خود میدرم
2 قلب خود را سکه رندی زده پیش صرافان عالم میبرم
3 گر ز دخت رز بریدم زهد نیست مصلحت را راه او می نسپرم
4 بوی خون آید ز وصل دخت رز تا بمانم سوی او می ننگرم
1 بنظم با تو بگویم بنای مصدر را که چند و چیست ذهاب و صهو بتست و لبان
2 صراف و مدخل دگری خنق صفر بشری بغایه و سرقه فسق و کدره و حرمان
3 سؤال و نشده و دعوی و رایه و مسغاه دخول و محمدت و شغل و رحمت و غفران
4 هدی و مرجع و قتل و دهادت و غلبه طلب قبول و جیف و کراهیت نزوان
1 هیچ دانی که مردمی چه بود روز قوت فروتنی کردن
2 سیم و زر بیقیاس بخشیدن گاه قدرت غضب فرو خوردن
1 بمال حاجت مردم بر آرای سره مرد برو دراهم معدوده جوی نو سکه
2 اگر تو راه ندانی منت نشان بدهم بسوی گنج دوره میرود ازین سکه
3 یکی ز عرصه نسل و دوم ز غایت حرص یکی ازین دو گزین کن بتاج یا سکه
4 دو اصل معتبرند انگهی نتیجه دهد که کشن یافته باشد فضیله با سکه
1 چون بسخن دم زند طوطی طبع خوشم کز شکر آرد ببار شاخ نبات سخن
2 مرده صد ساله را زنده کند گر زند آتش طبعم بر او آبحیات سخن
3 ز ابن یمین خیره شد چشم خرد کو چسان کرد چو عیسی بدم زنده رفات سخن
4 خواست دلم تا سخن پیش بزرگی برد گفت خرد کامدت وقت وفات سخن
1 خرم اینقصر دلفروز که بر روی زمین ارم و خلد برین نیست اگر هست جز این
2 نی چه جای ارم و خلد برینست کز او هم ارم تیره همی گردد و هم خلد برین
3 خاصه آندم که در او پادشه تاجوران باشد از بهر تماشا و طرب تخت نشین
4 شاه یحیی جوانبخت که در هیچ هنر خرد پیر ندیدش بجهان هیچ قرین
1 وزیر شاه نشان حالم ار بدانستی براستی که نیم کج طریق چون فرزین
2 بپای پیل حوادث سرم نگشتی پست زیادتی نرسیدیم از سپهر برین
3 ز بهر یکدو سه من می که آنجوان خوردست بر اسب کینش سواری نمیرسد چندین
4 بده هزار حیل حاسدان چنان کردند که نور بازگرفت از من آفتاب زمین
1 قلم را بر تبت فزون دان ز تیغ بود گر چه کم زو بنیروی تن
2 قلم کار فرمای گر بایدت که باشی سر افراز هر انجمن
3 نبینی که از بهر وجه معاش بمحتاج اویند هر مرد و زن
4 فرا بیش یکمرد صاحب قلم بیایند صد پهلوان تیغ زن
1 ای نسیم صبحدم زانجا که لطف طبع تست گر چه میدانم که هستی سخت سست و ناتوان
2 یک سحر بگذر ز بهر خاطر ابن یمین بر جناب خسرو عادل امیر شه نشان
3 سرور گیتی شهاب دولت و دین بوالفتوح آنکه زیبد خاک پایش تاج فرق فرقدان
4 آنکه باز همت او چون کند عزم شکار کرکس گردون رباید چون کبوتر ز آشیان
1 کسی که نیک نهاد آمد از بدایت کار ز خود چگونه پسند آیدش بدی کردن
2 چو سیرت ملکی میتوان گرفت بجهد نشان همت قاصر بود ددی کردن
3 بکوش در ره احسان که آن بود با حق تجارتی ز پی سود ده صدی کردن
4 بهوش باش که پیری رسید ابن یمین گذشت وقت جوانی و بیخودی کردن