1 بلبل گلشن قدسم شده از جور فلک بیگنه بسته زندان و گرفتار قفس
2 آمده روضه فردوس برین مانده بجای گل سیراب و سمن ساخته از خار و ز خس
3 نه چو بلبل منم آن سدره نشیمن شهباز کز هوای ملکوت آمدم اینجا بهوس
4 باز خواهم بسوی مسکن عقبی رفتن چکنم گلخن دنیا پس ازینم بس و بس
1 شنیدم که عیسی علیه السلام تضرع کنان گفت کای کردگار
2 جمال جهان فریبنده را چنانک آفریدی بچشمم در آر
3 برین آرزو چند گاهی گذشت همی کرد روزی بدشتی گذار
4 زنی را در آن دشت از دور دید نه اغیار با او رفیق و نه یار
1 آنکس که مهیا بودش وجه معاش وز دور فلک نباشدش هیچ خراش
2 دانم بکمالش نرسد نقصانی بر خاطر اگر بگذرد اندیشه ماش
1 دی مرا دوستی که مایل بود دائمش خاطر خطیر بشعر
2 گفت از اشعار خود بخوان غزلی ای تو بر شاعران امیر بشعر
3 گفتم از شعر کرده ام اعراض گر چه هستم بلا نظیر بشعر
4 زان کز ابناء دهر نیست کسی نه جوان راغب و نه پیر بشعر
1 با عطارد گفتم آخر با تو دارم نسبتی چند بد مهری کنی به زین غم کارم بخور
2 گفت کای ابن یمین گر قدرتی بودی مرا کی بدینسان گشتمی گشتمی گرد جهان آسیمه سر
3 اکثر اوقات باشد درو بال و احتراق بر سر تیرم همیدارد فلک زیر و زبر
4 رونق کارت ز دستم بر نیمآید ولیک خواهمت گفت از سر اشفاق پندی معتبر
1 ز دلتنگی خرد را دوش گفتم که ای بر ملک دانش گشته مالک
2 بسا کاندر پی کسب فضائل کشیدم رنج در قطع مسالک
3 چو حاصل کردمش گفتم بیابم بسعی او خلاصی از مهالک
4 بدیدم از هنر عیبی بتر نیست بنزدیک بزرگان ممالک
1 یکچند شد که بر هدف دل کمان چرخ تیر از کمین گشاد و فروبست کار من
2 وز دور نا موافق و ایام مختلف آشفته شد چو زلف بتان روزگار من
3 وز اختلاف گردش گردون دون نواز اغیار من شدند کنون یار غار من
4 وز صرصر هموم و دم سرد حاسدان بی برگ و بینوا چو خزان شد بهار من
1 هر چه آن آشکار نتوان کرد مکن اندر نهان بهیچ سبیل
2 ز آنکه بی شک نهان نخواهد ماند بد و نیک جهان بهیچ سبیل
3 سخنی کت گزیر باشد از آن مگذران بر زمان بهیچ سبیل
4 که سخن چون روان روان برود باز نآید روان بهیچ سبیل
1 افتخار آل یاسین سید سادات عصر ایکه جاهت را خرد برتر ز گردون یافته
2 عقل کل در مجلس روحانیان بخت ترا از شراب لایزالی چهره گلگون یافته
3 هر چه بخت نوجوانت جسته از گردون پیر بیش از آن از بخشش وهاب بیچون یافته
4 گر چه نامطبوع می بینم حسودت را ولیک روزگارش در گه تقطیع موزون یافته
1 روزگاریست که بر خاطر ارباب هنر از جفای فلک سفله ستم میبینم
2 و آنکسانرا که بمقدار جوی نیست هنر بیشتر با زر و با سیم و درم میبینم
3 عاقلانی که شکافند بتاریکی موی از پی توشه یکروزه دژم میبینم
4 اقتضای فلک سفله چنین است ولیک هم ز نا یافتن اهل کرم میبینم